رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

روایت تصویری یک حمام ناب

مامانی فک کردم اگه بزرگترشی دیگه مناسب نباشه عکس بی حجاب ازت بذارم بلاخره پیش دوستای  دختر نی نی وبلاگیت بده دیگه واسه همین گفتم فرصتو غنیمت بدونم و حالاکه فعلا کوچولوتری یه حموم ببرمت و عکسای خوشگل موشگلتو بذارم. آماده سازی برای حمام کردن با اسباب بازیا آب بازی و حین حمام کردن دسته گلم بعده حمام   تو حالت نشسته داره خوابت میگیره...   اینم خواب بعده حموم ...
25 مرداد 1393

اولین کتاب رهام

سلام گل پسرک خودم.اینم یکی از پستای تاریخ گذشته هست که یادم رفته بود بذارم. چندهفته پیش این کتاب قصه رو برات خریدیم تا با شکل حیوونا آشنا شی وخداروشکر بازخوردشم بد نشد چندباری خودت آوردی دادی دستم که برات بخونم. کلا علاقه زیادی به شعرداری و باحوصله به شعرایی که برات میخونم گوش میدی.مثل یه توپ دارم,توپولویم توپولو,ده شلمرون حسنی,اتل متل وچندتای دیگه ازونجایی که پیش بینی میکنم اولین کتابت دوسه ماه بیشتر دست تو دووم نیاره عکسشو برات میذارم که یادگاری بمونه ...
23 مرداد 1393

عکسای جامونده...

به تعمیرگاه اقارهام خوش آمدید ذوق و شوقت درفضای سبز   این مدل نگاه کردن یعنی منتظر عکس العمل مامانشه تا باخیال راحت به کارش برسه درگیری سرتلفن با سبحان پسرعمه اش چقدم بهت میاد عینک مامان تازشم ژستم بلده آقااااا مامان فدای چشمای خوشگلت بشه اینجا محل شلوغ بازیای رهامه.هرکاری دوست داشته باشه میشینه اینجا .اینم نمونه هاش... تو این عکس خیلی خوابت میومد ولی هرکاری میکردم نمیخوابیدی داشتم غذا درست میکردم وشما نمیذاشتی .ظرف رب رو دادم دستت سرگرم شی .درشم بسته بودم. چند دیقه بعد شاهد این صحنه شدم چه جوری بازش کردی خدا میدونه... ...
23 مرداد 1393

رهام و بازیگوشی هاش

سلام سلام صدتاسلام تو این روزای گرم تابستون شیطنتهای شما آقاپسرگل هم گرم و داغه.5 روزدیگه 14 ماهه میشی عزیزم و یواش یواش باید فکر ازپوشک گرفتنت باشم.البته یواش از نوع حلزونی جونم برات بگه ازخودت و شیطونیات... زیاد توی حرف زدن پیشرفت نکردی ولی کلمه ماما رو خوب و تندتند میگی به بابا هم بووواا میگی فعلا.دایره لغات بامعنیت این چندتا کلمه هست... مام مام= ماما                    اووه  و بووه= آب پوفی= غذا                      &...
17 مرداد 1393

قلک

مامانی از قبل از به دنیا اومدنت تصمیم داشتیم وقتی متولدشدی یه حساب پس انداز برات باز کنیم وواسه آینده ات یواش یواش سرمایه ای جمع بشه اما بنا به دلایلی ومشکلات مالی که واسمون پیش اومد نشد که این کارو برات انجام بدیم اما چندهفته میشه که بابایی برات یه قلک خریده تا حداقل بتونیم تو خونه برات اینکارو هرچند کم باشه بکنیم اینطوری خودتم یواش یواش با پس انداز آشنا میشی. دفه اولی که ازت خواستیم پولتو بندازی تو قلکت با زحمت فراوان انجام دادیش اما بعدشم ناراحت شدی و اخم کردی و میخواستی که دوباره برات درش بیاریم که نمیشد و بابایی یه 1000 تومنی دادو سرتو شیره مالید و اونی که داخل قلک بود از یادت رفت. عکس اون روز لابلای عکسا جامونده بود که ...
13 مرداد 1393

اخبار جدید

سلام عزیزکم.گل پسری شما خوابیدی و من از سر بیکاری اومدم وبلاگتو به روز کنم. بگم ازین روزا که پدر منو درآوردی ... سرعتت که توی راه رفتن زیاد شده و هرجا میرم مثل باد خودتو میرسونی و آویزونم میشی.بازیای تازه ای باهم دیگه میکنیم و کلی باهم خوش میگذرونیم.پشتم سوار میشی و من تو اتاق اینورواونور میرم و صدای حیونای مختلفو درمیارم و تو میخندی.اتل متل رو یاد گرفتی و رو انگشتای من میزنی و آااآاا میکنی یعنی مثلا توهم بلدی بخونی.آب بازی و آشپزی هم که عشق اول و آخرته.یه ظرف آب میدم بهت وتو برمیداری وهرچی دستت میاد میندازی توش و دوباره درش میاری پرتاب میکنی بیرون وچندین و چندبار اینکارو با کلی سروصدا و ذوق و شوق انجام میدی.. خیل...
29 تير 1393

1 سال و 1 ماه و 1 روزگی

روزها خیلی زود دارن سپری میشن و من اصلا دوست ندارم که این روزای شیرین اینقدر با سرعت بگذرن اخه اونقد کنار تو و با بچگی تو حال میکنم که مطمئنم یه کمی که بزرگتر شدی حسرت این روزها رو خواهم خورد. به روز ترین عکس آقا رهام که دیروز انداختم خييييلي اين روووزهاااا رو دوست دااارم خيلي خيليييييي......خدايا ممنونم ازت که به من بچه دادي......تو خونه و بيرون وماشين سواري و بازی و خنده و دردر.......باااش حااال ميکنم.......خيلي حسه خوبيه...تا وقتي مامان نشدي انگار نميتوني درک کني...مخصوصا اين سنشون رو.... خیلی عسل شدی مامانی.راه رفتنت خیلی پیشرفت کرده تازه بعضی وقتا میدویی،البته چندبار زمین میخوری و بلافاصله بلند میشی و به راهت اد...
23 تير 1393

سفر شمال

یه هفته مونده به ماه رمضون با یک فکر و حرکت ضربتی تصمیم به مسافرت شمال گرفتیم و شما آقاپسرنازنازی رو برای اولین بار به سفر شمال بردیم.جای همه دوستان خالی حسااااااااااااااابی بهمون خوش گذشت و شمام پسر خیلی خوبی بودی و جز یکی دوبار اونم به خاطر گرمای شدید هوا اصلا اذیت نکردی . البته بیشتر از همه هم به شما خوش گذشت . کنار دریا که میرفتیم چنان ذوقی میکردی که بیا و ببین وبعده بازی تو آب هم با هزار زحمت میتونستیم بیاریمت بیرون از آب.خلاصه که چندجای دیدنی رو گشتیم و خداروشکربه خوبی و خوشی رفتیم و برگشتیم.تنها جاییکه اصلا خوب نبود در راه برگشت تو شهر اسالم یه استراحتگاه بود اسمشم گلستانه اگه مسیرتون بیفته اصلا به طرفش نریداااا تبلیغ منفی نمی...
12 تير 1393