رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

25 ماهگی

1394/5/5 2:29
نویسنده : م.م
1,057 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر خودم.مامانی شرمندتم به خدا ایندفه واقعا تنبلی کردم تو آپ کردن وبلاگت.هی امروز فردا کردم تا دیر شد پست 25 ماهه شدنت.داری 26 ماهه میشی من هنوز مطلب ماه قبل رو میخوام بنویسم.قربونت بشم منو ببخش دیگه تکرار نمیشه انشالاه.

یه سلام دیگه برا دوستای عزیزمون که به وبلاگمون سر میزنن و همیشه با نظرات خوبشون خوشحالمون میکنن.

خوووووب از کجا شروع کنم؟؟؟ معلومه از خود رهام خان گل گلاب که این روزا بس که شلوغی میکنه اشک مامانشو درآورده.باور نمیکنید؟شلوغی واسه یه لحظه ته هاااااا.....تو این دوساله اوج اذیت کردنات و شیطنتا و نق زدنا و گریه های الکی و بهونه گیریات همین یکی دو ماه اخیر بوده.آخه نه میشه تنبیهت کرد نه میشه قهر کرد نه میشه دعوا یا داد زد سرت نه حرف آدمو گوش میکنی پس ناچار اونقد حرص آدمو درمیاری که مجبور به گریه میشم.آخه مامان این همه شیطنت و شلوغی و انرژی رو از کجا میاری؟

از اخلاق و رفتار و کارای جدیدت بذار بگم که حسابی شیرین زبون شدی.2 سالگی رو که رد کردی بلافاصله حرف زدنت بهتر شد و دیگه تقریبا همه چی رو میتونی بگی.جمله های 2 بخشی و گاها 3 بخشی رو خوب بیان میکنی.اولین جمله ای که گفتی بابا گدی (بابا اومد) بود.فعل ها رو درست استفاده میکنی و اکثر کلمه ها رو صحیح و واضح میگی یعنی نیاز به مترجم نداری دیگه.فقط به خودت عوض اینکه بگی من میگی سن (تو).خداروشکر که نگرانی و حساسیت من نسبت به کم حرفی تو زیاد طول نکشید و الان دیگه کاملاتو این مورد راه افتادی.

یه چند نمونه از شیرین زبونیاتو بگم بد نمیشه :

موقع بازی همیشه میگی مامان, بابا ,هام هاما باخ (هام هام اسمته به زبون خودت. یعنی که بهت نگا کنیم).

بابا گتدی ایش پول کارتی (بابا رفته سرکار پول دربیاره به کارتش بریزه)

حاقا گه هام هامی آپا  توپا(خاله بیاد رهامو ببره توپ بازی)

کاباح قویدی پوفی پیشدی(ظرف غذاتو میذاری و میگی که غذا میپزه)

گوشی شارژی قوتولدی ( شارژ گوشی تموم شد)

و بسیاری جمله کوتاه و تکه تکه دیگه اینجا مجال نوشتنش نیست.درهرحال خیلی خوشحالم که اینقد بلاچه و شیرین زبون شدی و منو از نگرانی حرف نزدنت درآوردی.دوسه روزی هم میشه که لالایی خوندن منو یاد گرفتی و هرکی میاد براش قشنگ لالایی میخونی.لالا ددی هاتاسان... گیزی گوله باتاسان... قیزی گولی ایچینده... بیدا هوخو آآسان .

خوب بگذریم از حرف زدنت که از بس ذوق داشتم اول ازهمه اونو نوشتم.این روزا اصلا دوست نداری خودت بازی کنی و با خودت مشغول باشی همش به من و بابایی گیر میدی و یکسره باید کنارت باشیم موقع بازی یا کلا حواسمون پیش تو باشه.نه اجازه تلویزیون نگا کردن داریم نه صحبت کردن نه گوشی دست گرفتن هیچی فقط و فقط باید توجهمون به تو باشه .روز به روز علاقه ات به آشپزی بیشتر میشه.اونقدر گیر میدی به ظرفای آشپزخونه و اجاق گاز و آشپزی کردن من که رفتیم برات ازین ست های دخترونه آشپزی گرفتیم.چنان با ذوق باهاشون بازی میکنی که نگو .ولی بازم دست از سر ظروف آشپزخونه مون برنداشتی.درواقع کارتو گسترده تر کردی خخخ.

دندونات فقط 2 تاش مونده که کامل بشن.غذاخوردنت شکر خدا بدنیست.تقریبا همه چی رو الان میخوری.

عاشق خاله مینایی باز.از اولم فقط با خاله مینات اخت شدی هرکاری بگه انجام میدی یعنی هرکااار و کلا تو کل فامیل اونو خیلی دوسش داری.

شیرکاکائو و بستی و اسمارتیز خوراکی های موردعلاقه ات هستن و هر روز حداقل یه دونه بستنی رو حتما باید برات بگیریم.

پروژه پوشک هم در حال موفقیت و پیشرفته.الان یک هفته میشه که دیگه تو شلوارت جیش نکردی و هرسری پرسیدم ازت جیش داری جواب دادی که آره یا نه .از دو روز پیشم خودت چندبار گفتی جیش و شلوارتو درآوردی و رفتی سمت دستشویی.فک کنم تا یک هفته دیگه جیش روز کلا حل بشه.میمونه شب که اونم امیدوارم زودتر حل بشه.

کتاب قصه هاتو خیلی دوس داشتی هر روز دلت میخواست برات بخونم ولی نمیدونم چرا همه رو پاره کردی .وقتیم یاد قصه میفتی همون برگه های پاره پوره رو میاری که برات بخونم... موندم تو این رفتار ضدونقیضت به خدا.

حموم و آب بازی رو هم خیلی دوس داری هرروز یا یک روز در میون حامام حامام میکنی و میری آب بازی.

یه عادت بدی پیدا کردی و اونم این که تند تند دستتو میکنی تو شلوارت.پوشکم باشه رحم نمیکنی میبری تو پوشک.هرکاری میکنیم یادت نمیره و دست از این کارت برنمیداری.خلاصه که اعصاب همه رو به هم میریزی با این کار زشتت.در تلاشم که راهی پیدا کنم از دوستان وبلاگی اگه کسی پیشنهاد یا راهکاری داشت حتما بهم بگه و کمکم کنه.

از کارهای خودت که بیایم بیرون چندتا خبر حاشیه ای بگیم...

پسرخاله ات انشالاه تا 10 روز دیگه دنیا میاد.پسر خاله مینا... و سرمون شلوغ میشه با نی نی تازه.

بدبیاریهای بابایی تمومی نداره .هنوز جای بخیه های آپاندیسش درست نشده دستشو شیشه برید و دوباره بیمارستان و عمل ومرخصی ازکارو... ادامه ماجرا.این سومین باره که بابا عمل میشه تو این چندماه اخیر برا همینم آبابات یه گوسفندو قربونی کرد بلکه بلا از بابایی دور بشه.

22 تیر تولد دخترخاله هستی بود که به علت دور بودن راهمون نشد بریم.دوباره ازینجا براش بوس میفرستم 

عکسای تازه هم هنوز تو دوربین و گوشی هست و ویرایش نکردم.حتما اونارم در اولین فرصت میذارم.

دیگه داره خوابم میبره و نای نشستن و نوشتن ندارم.برم استراحت کنم انشالاه فردا کمتر اذیتم کنی مامانی.خواهش میکنم عزیزکم . واقعا التماس میکنم که کم گیر بدی به من و بابایی.آفرین زلزله 10 ریشتریه من 

عکسارم بعدا ضمیمه میکنم .

 

 

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (1)

❤مهسا مامان سایمان❤
10 مرداد 94 12:14
چه پسمل شیطونی شده این ناز پسر رهام جون تبریک میگم به خاطر پروژه ی پوشک ایشالله همیشه تو زندگیت موفق باشی مامان رهام در مورد اینکه رهام دست به خودش میزنه یه مدت اصلا به روش نیارین سایمان ما هم این کارو میکرد میدید که داریم دعواش میکنیم بدترم میکرد یک هفته ای اصلا نزاشتیم پیش جمع باشه و من و باباشم اصلا به روی خودمون نمیوردیم تا از یادش رفت ایشاالله رهام جونم یادش میره خدا بد نده ایشالله باباشم به زودی خوب میشه