رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

30 ماهگی

1394/10/1 11:52
نویسنده : م.م
1,326 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

دوباره بعد از مدتها سروکله مامان تنبل رهام پیدا شده  و نمیدونه از کجا شروع کنه به نوشتن خاطرات این همه مدتی که غایب بودیم.واقعا شرمنده ی پسر گلم هستم به خاطر کم کاری در نوشتن وبلاگش و هیچی نمیتونم بگم به جز اینکه معذرت میخوام ازت گلکم.

حالا برم سراغ اصل کاری یعنی اتفاقات این 3 ماه.توضیحات بیشتر رو طبق روال قبل کنار عکس ها اضافه میکنم.

پسرنازنینم,عمر و نفس من,امروز که برات مینویسم دقیقا 2.5 سالت هست و حسابی مردی شدی برای خودت.یک پسر مودب و مهربون و باهوش و یه ذره لج باز ... که روزهای مامان و باباشو با شیرین زبونیا و شیرین کاریاش البته با چاشنی شیطنت و شلوغ کاری زیاد پر میکنه.سه ماهی میشه که کلا دست از آشپزی برداشتی و مبل و فرش و پتو از شر نخود لوبیا و برنج های تو راحت شدن.البته مشغله جدیدی برای خودت دست و پا کردی و اونم پازل هست.از 3 ماه پیش معتاد و عاشق پازل درست کردن شدی.بهترین چیزی که موقع بیرون رفتن و خرید میتونه خوشحالت کنه و اصرار به خریدش داری پازل های با طرح و رنگ گوناگون هست.خیلی مهارت بالا و خاصی در درست کردن پازل داری طوری که همون دفه اول که بهمشون میریزی در عرض چند دقیقه بدون هیچ کمکی سر هم میکنی همه تیکه هاشو.و این برا من و بابایی و هرکسی که میبینتت تورو درحین پازل درست کردن جای سوال هست که چطور میتونی جای تیکه هارو اونقد خوب تشخیص و پیدا کنی.

یکی دیگه از کارایی که بیشتر وقتتو میگیره ماشین سواری و بازی کردن با ماشین هاته.سوارشون میشی,پارک میکنی,تمیزشون میکنی,ازم پول و کارت بنزین میخوای تا بری با لوله جاروبرقی که مثلا پمپ بنزینته بنزین بزنی,تعمیرشون میکنی و  و و خلاصه که عشق ماشینی تا جاییکه حتی برای جیش کردن یا خوردن آب تا آشپزخونه یا دم در دسشویی با ماشین میری.

خداروشکر زیاد به وسایل الکترونیکی و گوشی و بازیهای کامپیوتری دنیای مجازی معتاد نشدی البته چون من و باباییاجازه ندادیم که درگیر و مشغول این وسایلا بشی و فقط تنها زمانیکه دوست داری گوشی دستت باشه وقتیه که بابات گوشی دستش باشه و کلش بازی کنه که اعصابت نمیکشه مثل مامانی خخخخخ و گیر میدی که بابات گوشیشو بده تو هم بازی کنی.

کارتون هایی که این روزا نگا میکنی کارتون ماشین ها و دیگو و پاندا و ماجرا های چرا هست.شعرهای تیتراژ و متنشونو بعضا یاد گرفتی و همخونی میکنی.

تازگیا به مدرسه یا سرکار رفتن من و بابایی بدجور گیر میدی و همش میگی قال اوده,گتمه مرسه یه , گتمه ایشه ( بمون خونه ,مدرسه نرو,سرکار نرو).غذاخوردنت بد نیست.کاملا  هم راضی نیستم چون قسمت گوشت رو اصلا لب نمیزنی مگه اینکه داخل سوپی یا حالت چرخکرده باشه و متوجه نشی بخوری شیر همچنان هر 2 یا 3 روز یکبار یه بطری تموم میکنی.ولیییییی ولی هله هوله خیلی زیاد میخوری و اونم تقصیر بابایی و مادر هستش که تو این مورد لوست کردن و هروقت قاقالی خواستی برات خریدن و الان برات عادت شده که هرکی بره بیرون یا از بیون بیاد ازش قاقا میخوای.کاش میتونستم این عادت بدت رو هم زودتر ترک بدم .

هرچی بزرگتر میشی کنجکاویت بیشتر میشه و کارهای بانمک و شیرین و بامزه تر یاد میگیری و انجام میدی.هرکاری بکنیم درجا تقلید میکنی.کرا زنونه یا مردونه هم زیاد فرقی نداره برات.

قبلا ها شمارش اعداد رو یکی درمیون میگفتی ولی الان دیگه کامل از 1 تا 10 و شعر اتل متل  و تاب تاب رو یاد گرفتی و میخونی. چراغ راهنمایی رو هم یادگرفتی و همیشه سر چهارراه ها

چندبار برات قصه شهرموشهارو تعریف کردم و الان دیگه خودت یاد گرفتی و خیلی شیرین با زبون خودت قصه شو میتونی تعریف کنی.خداروشکر کلا پسر با ادب و حرف گوش کنی هستی و عادت های بدی مثل کتک زدن و فحش  و بداخلاقی و کارای زشت دیگه که تو این سن خیلی بچه ها یاد میگیرن فعلا نداری ولی یکی دو ماهی میشه که یه عادت خیلی زشت پیدا کردی و اونم دست تو دماغ کردنه.که واقعا این مسئله معضل شده برامون و به شدت در پی چاره ای برای ترک این عادت هستیم.

تو این چند وقت که نبودیم من و رهام جون اولین بار سفر دوتایی و بدون باباش رو تجربه کردیم که تقریبا 7 یا 8 ساعت آقارهام گل کنار مامانش تو اوتوبوس بدون هیچ گله شکایت و اذیتی نشست و یه تجربه جالب و خوب شد براهردومون.

بعدش جونم برات بگه که 24 آبان تولد بابایی بود که براش یه تولد کوچولو گرفتیم و روز تولدشو با یه کادوی کوچیک تبریک گفتیم.

دو تا اتفاق بد هم که تو این مدت داشتیم فوت شدن شوهر خاله مهربون مامان (آقای صادقی) که همیشه با نظرات خوبش از وبلاگمون هم دیدن میکرد و همچنین فوت پسر دایی بابایی بود که هردو آذر ماه اتفاق افتادند و کلی متاثر شدیم از ازدست دادن این عزیزانمون.خدا رحمتشون کنه انشالاه.

عکسای 28 و 29 ماهگی و 2.5 سالگی رهام رو بریم تو ادامه مطلب ببینیم

 

 

موقع خواب از هر وقت دیگه شیطون تر میشی

 

 

اینجا داری بدنتو ورانداز میکنی

 

اولین پازلی که تونستی درست کنی

 

این مداد رنگیا مال مبینا بود که ازش به زور گرفته بودی و پس نمیدادی. موقع خواب هم محکم گرفته بودی دستت که نکنه تو خوابت بگیره و بیاد ببره.

 

علاقه شدیدی به لاک زدن داری

 

 

از غفلت من استفاده کرده بودی و به قول خودت داشتی خیابون درست میکردی با سی دی ها

 

 

 آقا 2 سال و 4 ماهشه تازه تازه ترسش از تاب ریخته

 

یعنی تا این حد خونه مادر راحتی ؟؟؟؟

 

اینجا پای بابای رهام زخم شده بود و داشت مثلا پماد میزد که خوب بشه.

 

اولین سفر راه دور رهام و مامانش با اتوبوس

 

رهام در اتوبوس

 

کلا آقا رهام علاقه خاصی به نگهداری از بچه های کوچیکتر از خودش داره. البته این وسط شیطونی هم میکنه ... عکسای پایین رو نگا کنید متوجه حرفم میشید .

 

کسی ندونه فک میکنه رهام تو خونه خودشونه داره اینقد خرابکاری میکنه ... نه والا خونه خاله شو بهم ریخته. این دوتا دست به یکی بشن بهتر ازین هم نمیشه انتظار داشت.

 

یعنی زورگویی تا اون حد که اموال هستی خانومو تصاحب کرده و بچه طفلک قهر کرده.


هروقت بریم نمایشگاه به باباش سفارش میده یه مدل ماشین جدید براش بخره... خخخخ البته از ایناااااا

 

3 یا 4 تا پازل رو همزمان میذاری کنار هم و خیلی سریع همه رو میچینی .آفرین به تو پسر باهوشم

این مثلا ژسته جالبیه از نظر رهام ... که وایساده خاله اش عکس بگیره ازش

 

ای وااااای قیافه رو!!! یه روز صبح که از خواب پاشدی با این قیافه و با تعجب و در سکوت چند دقیقه زل زده بودی به من.معلوم نبود چه خوابی دیده بودی. منم از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم

چندتا عکس بدون شرحی

 


رهام قبل از رفتن و درحین و بعده اصلاح و کوتاهی موهاش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)