رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

آخرین هفته انتظار

سلام عزیز دردونه مامان بازم اومدم اونم تو آخرین روزای انتظار رهام جون میدونی چندروز مونده بیای بغلم ؟ فقط 4روز... آره مامانی 4 روز دیگه انشالاه راس راسی کنارمونی. دوشنبه واسه آخرین بار رفتم دکتر تا حال و احوالت رو چک کنم وخداروشکر اوضاع روبراه و عادی بود. حالا دیگه شمارش معکوس میکنم تا 20 خرداد از راه برسه البته اگه دکتر قبول کنه و برنامه ها جور دربیان دوس داشتم 22ام که میلاد امام حسین هست بیای  بازم ببینم چی میشه دیگه. مامانی ساکت رو اماده کردم و لباسا و وسایلاتو گذاشتم تا واسه روز بیمارستان حاضر باشه. زود باش که میخوام لباساتو تنت بکنم و بغلت کنم و اونقد ماچت کنم که بگی کاش زودتر میومدم.... دیروزم رفتم موهامو عمه فرز...
15 خرداد 1392

سیسمونی رهام

رهامم امروز میخوام وسایلایی که من و بابایی به کمک مامان جونی و باباجونی (پدرمادر مامانت)به عشق تو و به خاطر تو خریدیم و با هر بار نگاه کردن بهشون و رفتن به اتاقت ذوق میکنیم رو بذارم تو وبلاگت . درسته خیلیاشونو تا خودت بزرگ  شی خراب میکنی و دورانداختنی میشن ولی حداقل عکساشون اینجا میمونه و یادگاری ثبت میشه وقتی بزرگتر شدی میتونی  خودت بیای وبلاگت و اونارو ببینی. امیدوارم که خوشت بیاد ازشون البته بابایی نمیذاره زیاد واست خرید کنم میگه کم کم که بزرگ شدی بیشتر وسایل میگیریم برات. اونطوری بیشترم با سلیقه خودت میشه. برای دیدن عکسای سیسمونی برید ادامه مطلب نمای کلی اتاقت اینم یه سری از لباسایی که برات گرفتیم...
6 خرداد 1392

هفته 37 ام

سلام سلام پسرنازم گلم امروز با بابات رفتیم دکتر تا هم صدای قلبتو بشنویم هم بدونیم کی قراره بیای پیشمونپ و اوضاع و احوالت در چه وضعیه. صبح  پام سر خورد و از 5-6 تا پله افتادم واسه همون بدجور نگرانت بودم که خدای نکرده اتفاقی برات نیفتاده باشه ولی خانوم دکتر گفت حالت خوبه و جای نگرانی نیست قلبتم مث گنجیشک تن تن میزد و شکر خدا سرحال بودی. عزیز مامانی  22 روز دیگه انشالاه پیشمونی.دکتر واسه 23 خرداد بستری نوشت برام که باید از صبح ساعت 7 برم تا به امید خدا خانوم دکتر بیاد و تو رو بذاره بغلم.وای کی میخواد تا اون روز صبر کنه دیگه تحمل ندارم دلم برات تنگه تنگ شده.خیلی سخته انتظار اما چاره ای نیس.این 2.5 هفته هم بگذره دیگه کنارمونی...
6 خرداد 1392

روز پدر

 رهام جان امروز جمعه 3 خرداد 92 وروز پدره درسته دیروز کادوی بابایی رو دادیم و تبریکشم گفتیم بهش ولی خوب اگه به تاریخ باشه  اصلش امروزه پس منم از همینجا به بابا محمد روز مردرو تبریک میگم.       بهش میگم محمدم,مرد خونم,مرد رویاهای من,پشت وپناه من,همه ی زندگی من روزت مبارک عزیزم خودت میدونی عزیزترینی برام محمدم خودت میدونی یکی از بهترین همسرای دنیا و همچنین بهترین وفداکارترین بابای روی کره ی زمین هستی من و رهام از همینجا دستای مهربونتو میبوسیم رهام مادر باید بدونی که بابا محمد برای منو تو هیچ وقت و هیچ روزی از هیچ چیزی کم و کسر نذاشته... رهام مامان این رو بدون که بابا محمد از هین الان ...
3 خرداد 1392

حرفای خودمونی

رهام نازم واسه شروع لازم دونستم  یه سری حرفا بهت بگم امروز درست 8 ماه و 2 روزه که تو دل مامانی.تو این مدت خیلی نی نی خوبی بودی واذیتم نکردی نه کاری کردی که مامانت ویار داشته باشه نه مشکلی پیش آوردی که ناراحت بشم یا باعث بشه مثل خیلی از مامانای دیگه تند تند برم آزمایش یا سونو.همیشه هوای مامانو داشتی.قربونت برم که اینقد پسر فهمیده ای بودی..البته 2 ماه پیش یه کوچولو نگران شدم اونم به خاطر این بود که پاهاتو درست تکیه داده بودی روی کبد مامان و با لگدایی که میزدی یه کم دردم میومد که زیاد مهم نیست.فدای سرت گل پسرم حتما جات نرم و راحت بوده که رفتی اونجا جا خوش کردی واسه خودت دیگه.... پسرکم قراره 28 خرداد ازون  جای تاریک وسردی ک...
3 خرداد 1392

اولین تصاویر رهام

رهام جون مامان میخوام  اولین عکسایی که تو سونو ازت گرفتیمو بذارم اینجا یادگاری بمونه تا وقتی بزرگ شدی خودت ببینی و بفهمی از کجا به کجا رسیدی. عکسا تو ادامه مطلب   عکس 12 هفتگیت   این مال هفته 18 اینم آخریش که هفته 28 گرفته شده   ...
3 خرداد 1392