رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

( سری اول )عکس های 3 و نیم تا 4 سالگی

  این چند تا عکس مربوط به مسافرت چندروزه به شمال هست که باباجون و مامان جون و خاله مریمم همسفرمون بودن. شهریور 1395. رهام 3 سال و 3 ماهه       برای دیدن بقیه عکس ها بریم ادامه مطلب ...    این عکسا خیلی وقت پیش باید آپ میشدن و تقریبا یک سالی میشه رو لب تاپ موندن بیچاره ها و نتونستم تو وبلاگ بذارم. واسه همین خیلی هاشو نمیدونم واسه چی گرفتم اصلا   و عنوان و توضیحی ندارم براشون شایدم تکراری باشه بعضیاشون.پس همین طوری برای اینکه ثبت کنم میذارم دیگه.   این ع...
15 مرداد 1396

سه سال و 5 ماه

سلام کلوچه خوشمزه خودم  پسرک دلبند من امروز دقیقا 41 ماهه هستی و حسابی شیطون بلا و خوردنی و باهوش و بلبل زبون شدی.درک و فهمت خیلی بالا و باور نکردنی هست . مثل بقیه هم سن و سالات و بچه های این دوره زمونه بیشتر از سنت میفهمی . بهت افتخار میکنم گل پسرم ومطمئنم بزرگ شدی مردی موفق خواهی شد.  خیلی وقته از خودت و شیرین کاری ها و رفتارهات ننوشتم.امروز باز طلسمو شکستم و میخوام تاجاییکه که ذهنم یاری کنه بنویسم برات. بعد از تولد سه سالگی یهویی به طرز عجیبی عوض شد رفتار و کاراهات . انگار که واقعا یک سال بزرگتر شدی و کلی تغییر پیدا کردی . ماشالاه حرف زدنت با اینکه با تاخیر بود ولی کل کلمه ها و جمله ها رو کامل و صحیح میگفتی و به قول معر...
22 آبان 1395

عکس های تولد 3 سالگی

سلام دوباره  دنیای مامان خیلی وقت بود لپ تاپ خراب بود و نمیتونستم عکسا رو بذارم تو وبلاگت.نهایتا عزممو جزم کردم و تا اتفاق بد دیگه ای نیفتاده زود اومدم جشن تولدتو ثبت کنم .  پس سریع بریم سراغ عکسا       عکس آتلیه ای 3 سالگی     کیک و دسر و شام (البته افطاری) تولد   ...
22 شهريور 1395

اومدم بگم که ...

  سلام دارم از خجالت آب میشم. یادم نمیاد چند ماه پیش اومدم مطلب گذاشتم . واقعا هم خجالت آوره... اصلا چرا باید اینقد کم کاری و تنبلی کنم درمورد نوشتن خاطرات گل پسرم نمیییییدونم... شاید خرابی لب تاب باعث تنبلی مامان رهام شده  تاسف فایده ای نداره دیگه. بهتره برم سراغ عکسای این همه وقتی که نبودم واقعا یادم نمیاد چه اتفاقات و کارهای جدیدی تو این مدت بوده و ننوشتم ولی مهم ترینشون خوابیدن مستقل رهام تو 3 سال و 1 ماهگی بود. تا قبل از اون ظهرا باید نیم ساعت رو پام تکون میدادم و لالایی میخوندم تا وروجکم بخوابه ولی دیگه ازون تاریخ به بعد مستقل شد خودش. این عکسا مربوط به فروردین و اردیبهشت سال 95 میشه یعنی دقیقا 34 و 35 ماهگی ر...
10 مرداد 1395

چندتا عکس جامونده از 33 ماهگی

این چند تا عکس چند وقتیه ویرایش شده مونده بودن تو سیستم. اصلا فرصت نمیشد بیام آپلودشون کنم خداروشکر بلاخره موفق به این کار شدم.   رهام عزیزم شب قبل عید 95     اینجا با خاله مینا تنهایی رفته بودید شاهگلی           ما دوتا پسر خاله همیشه پشت همیم ...      آخرین چهارشنبه سال 94 محله باباجون     بارون شدید گرفت و دوییدیم از تو ماشین آتیش بازیارو نگا کردیم     ...
19 فروردين 1395

نوروز 95

رهام و نوروز 95         عیدتون مبارک  صد سال به این سال ها       تقویم امسال خونه ما ... مامانی خودش درست کرده برا آقا رهام    ...
3 فروردين 1395

32 و 33 ماهگی و اتفاقاتش

  سلام گل پسری.دیگه داریم آخرین ماه های 3 سالگیتم پشت سر میذاریم و روز به روز قد میکشی و بزرگتر میشی. حیف این روزهای شیرین و خوب کودکی که دارن خیلی تند سپری میشن. واقعا احساس و لذتی که کنار تو کوچولوی دوست داشتنی تجربه میکنیم با هیچ چیزی تو دنیا قابل مقایسه و عوض کردن نیست. با شیرین زبونی هات , با مهربونی هات,با شیطنت های کودکیت ,با اداها و بامزه گی هات و کلا با همه کارا و رفتارات حال میکنیم. 2 روز دیگه شما وارد 33 ماهگی میشی و ماشالاه هزار ماشالاه هر روز باهوش تر و شیطون تر میشی.هر چیزی و حرفی میشنوی حتی شده یک بار شنیده باشی حفظ میکنی.یه حرفایی میزنی که از سنت بیشتره.ولی در کل خیلی مهربون و خوش اخلاقی.زیاد علاقه ای به...
13 اسفند 1394

خرابی لپ تاپ و پاک شدن همه عکس و فیلمامون

سلام. مامانی اونقد تنبلی و امروز فردا کردم واسه نوشتن و گذاشتن عکسای این دو ماه اخیر,که بلاخره کارازکار گذشت و در یک اتفاق یهویی و ناخواسته همه اطلاعات روی هاردمون از بین رفت. خیلی تلاش کردم و به هر دری زدم که بتونم برگردونم فایلامونو ولی نشد که نشد و من موندم با یه دل سوخته و پرازحسرت. .همه فیلما و عکسای رهام کوچولوم از روز تولدش تا 32 ماهگی همه رفت.خداروشکر که حالا این وبلاگو درست کردم و بعضی عکسارو اینجا به یادگار گذاشتم. خلاصه که از این دو ماه اخیر عکسی در دسترس نیست.البته چندتایی تو گوشی دارم که بعد از ویرایش میذارمشون حتما. الان که دارم مینویسم شما 2 سال و 8 ماه و 6 روزه هستید.خیلی شیرین زبون,مهربون,با ادب,باهوش و تو دل ...
28 بهمن 1394

یلدای 94 و رهام 30 ماهه

امسال یلدامون خیلی مختصرو کوتاه و بدون بابای رهام برگزار شد و چون بابایی رهام سر کار بود و جایی هم نمیشد بریم من و رهام و خاله مریم 3 تایی با هم شب یلدا گرفتیم. البته ناگفته نماند که خدارو شکر بد هم نگذشت بهمون. انشالاه 100 سال دیگه زنده باشی پسرم و 100 شب یلدای دیگه رو تجربه کنی. این چندتا عکسم همون شب گرفتم.البته چند تا عکس دیگه هم که قبلا یادم رفته بود و جا مونده بودن رو توی این پست میذارم.   پسرخاله کوچولوهای رهام آقا ائلوین هم  امسال اولین یلداشو تو خونه مامان بزرگش بود... اینم هندونه کوچولوی امسال ما.     اینم کوچولوهای دوست داشتنی من...
5 دی 1394