رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

2 سال و 3 ماه

1394/6/10 20:10
نویسنده : م.م
2,350 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دردونه خودم.تا چند ماه پیش وقتی به وبلاگ بقیه بچه ها نگاه میکردم با خودم میگفتم چه مامانای تنبلی !!! چقد دیر به دیر میان و آپ میکنن وبلاگاشونو ولی الان میبینم واقعا اشتباه فکر میکردم چون خودمم به این روز دچار شدم.... چه روزی؟سروکله زدن با بچه های این دوره زمونه و درگیر شدن با شیطنتا و شلوغیا و کلا مشغول شدن با بچه ها نه مجالشو میده تا هر ماه وبلاگ رو آپ کنیم نه حوصله و رمقی میمونه واسه آدم.

خلاصه مطلب این که با کلی تاخیر دقیقا تو 2 سال و 3 ماه و 15 روزگی رهام خان فرصت کردم تا بیام و بنویسم.

از آخرین باری که برات نوشتم تا امروز کلییییی خبر داشتم که بنویسم اما الان  فک میکنم اکثرشون یادم رفته.

ولی خوب مهمترین خبری که یادم هست خداحافظی دایمی با پوشک بود.که خداروشکر بلاخره موفق شدی از شر مولفیکسا واسه همیشه خلاص بشی.خندونک.بله شما دقیقا تو 2 سال و 2 ماهگی واسه جیش کردن تشریف میبرید دستشویی.البته اینم بگم که کار خیلیییییییی سخت و طاقت فرسایی بود این پروژه و بعد از 2 شایدم 3 ماه تلاش اونم با استفاده از کلک جایزه دادن وتشویق بابایی همکاری کردی باهامون.

حرف زدنت خیلی قشنگ و شیرینه.مثل طوطی هرچی که میشنوی تکرار میکنی.

عاشق نقاشی کشیدن شدی همه اشکال هندسی رو هم میشناسی  هم خودت میکشی و رنگشون میکنی،رنگای قرمز و زرد و آبی و سیاه و سفید و قهوه ای رو بلدی و تا 10 هم میشمری البته عدد 4 و 7 رو همیشه جامیندازی.تازه خاله مریمم یادت داده داخل شکلارو که رنگ میکنی با خودت زمزمه میکنی : ای وای هام هام آیام رهله دی اشیه چیحمادی(رهام آروم رنگ کرد بیرونم نرفت رنگامیزیش) این ای وای گفتنو نمیدونم از کجا یادت گرفتی اول هر جمله ای میگی مثلا ای واه خالا گتدی,ای وای خنده باشلادی,ای واه جیشیم وار ووو وقتی ام کارخوبی میکنی یا یه چیزی که خوشت بیاد رو انجام بدی یا یاد بگیری به خودت تندتند آفففرین و ماشالاه رهام میگی.  چند هفته ای میشه که دست از سر کاسه بشقابا و قابلمه بازی برداشتی.البته نه کامل بعضی وقتا که یادت میفته باز میخوای وسایل بدم آشپزی کنی.

فیلم شهر موشهارو هر روز فک کنم 5 یا 6 بار نگاه میکنی و برنامه خندوانه هم که شروع بشه میخ میشی یه جا و تا آخرشو نگا میکنی.

مدرسه ها دوباره باز شده و بازم مثل سال پیش زحمت نگهداریت افتاده گردن مامان بابایی.واقعا از ته دل میگم دوستت دارم مادرشوهر گلم.که در غیاب مامان خودم که راه دوره همیشه کمک حال و کنارم بودی.

یکی از اتفاقای خوبی که تو این مدت داشتیم تولد پسر خاله رهام ، آقا ائلوین بود که تیرماه دنیا اومد.انشالاه قدمش خیر باشه .

یه سفر 3 روزه ای هم به طرف شمال داشتیم تو این مدت . که خیلیییییی خوب و خوش گذشت بهمون.البته تونستیم تا آستارا بریم چون خاله مینا زایمان داشت و باید برمیگشتیم برا ملاقاتش.

اما یه خبر بدم داشتیم که تقریبا مال یک ماه پیشه و اونم تصادف بابایی موقع برگشتن از سر کارش بود. که خداروشکر خود بابایی تو این حادثه آسیبی ندید ولی ماشینمون کلا له و لورده شد و هنوزم درست نشده و پیاده موندیم.غمگین

بریم سراغ عکسای این دوماه (26 و 27 ماهگی)

قند عسل 27 ماهه مامان و بابا

مادری رهام رو دختر کرده.چقدم روسری بهش میاد

ساعت 2 شب خوردن آش و بلال سرعین حال میده

 

 

بیشتر با شنای ساحل حال میکردی تا خود آب دریا

بفرمایید املت... البته اگه آقا رهام اجازه بده حتی یه لقمه هم بردارید چون عاشق املت و نیمرو هست

با هزار دوز و کلک اجازه دادی تا آرایشگره موهاتو کوتاه کنه

رهام رفته دیدن پسر خاله یک روزه اش تو بیمارستان

باز هم این دوتا دوقلو...

 

 

ناسلامتی با بابایی هوس کردیم بریم رستوران خاطره انگیز و موردعلاقمون که شب عروسیمونم اونجا شام خوردیم ... ولی از بس آتیش سوزوندی که اصلا نفهمیدم چطوری رفتیم و برگشتیم

 

 

داری میگی ای واه خرسی کشیدم . دستتم اینطوری میزاری زیر چونه ات خخخخ

.

به چی اینطور عمیق فکر میکنی دنیای من؟؟؟


اینجا بدجور سرما خورده بودی و اسهال و تب داشتی.و نای بلند شدنم نداشتی با این حال بهت گفتم بخند و شما این خنده قشنگو تحویل مامان دادی.

بعدشم شیر خواستی تا بخوری و زودتر خوب شی

در حال بوس انداختن برا مامانی

این عادتم تازه پیدا کردی ... دوتا نون لواش خشک میگیری دستت موقع خواب ظهر ... به حق چیزای ندیده

خواب از چشماش میباره ها   ... اما دست از سر این نون خشکا برنمیداره

اصلا فکرشم نمیکردم قبول کنی کوله بندازی ولی خداروشکر گیر ندادی بهش

ماشالاه روز به روز پسرکم داره قد میکشه و بزرگ میشه.این حوله یه روزی براش خیلی بزرگ بود الانم داره کوچیک میشه دیگه براش

دختر عمه ملوس و ناناز رهام پرنازخانوم

شیطنت این شیطون بلا گل کرده بود اینجا

همچنان از تاب میترسی. از قیافه کاملا مشخصه

بالا تنه سرمایی پایین گرمایی خخخخ

 

الوین یک روزه

الوین یک ماهه

اینم 3 تا نوه طرف خونواده مامانی: دخترخاله پسرخاله ها :رهام و هستی و ائلوین

 

 

پسندها (3)

نظرات (2)

الهام مامان سلنا
15 مهر 94 15:10
عزیز دل خاله 27 ماهگیت مبارک چه عکسای خوشگلی قربون پسر نازمون بشم
پدر بزرگ
26 مهر 94 8:38
انشالله عروسیشو ببینیم