19 ماهگی
سلام به فندق خودم.
6 روز از 19 ماهه شدن رهام میگذره و امروز دارم پستشو میذارم.عصبانی و ناراحت نشو گلم.آخه لپ تاپ رفته بود تعمیر و بعدشم نت نداشتیم که امروز تمام شرایط جور شدم و اومدم ورودت رو به ماه 20 ام از زندگیت تبریک بگم.
گل پسر مامان هرچی از شیطنتات بگم بازم کم گفتم.هرچی بزرگتر میشی مامان و بابارو بیشتر خسته می کنی.از بسکه شلوغییییی.
این چندوقتی که نبودیم اتفاق خاصی نیفتاده و خبر تازه یا جالبی نداشتیم.فقط اینکه از دیروز امتحانات تموم شدن و مامانی باز میره مدرسه و شمام باز میمونی پیش مادربزرگ.خداروشکر اصلا هم اذیت نمیشی و اذیت نمیکنی مادر رو.پیش مادربزرگ که هستی خیلی آروم و مودب و حرف گوش کنی اما مامان و بابارو که میبینی همش نق و بغل و بهونه و گریه داری...
حرف زدنت کمی بهتر شده و یوخ ، توح،سوی،گه،اودا رو تازه یاد گرفتی و میگی.درسته توی حرف زدن تنبلی اما خداروشکر هیچ مشکل یا درسر دیگه ای نداریم باهات.ورزش و جنب و جوشت عالیه.غذا هم خداروشکر کم و بیش میخوری.هنوز از پوشک نگرفتمت اما جیش کردنو ازت میپرسم اگه داشته باشی دستشویی رو نشون میدی.اگرم نداشته باشی میگی دوخ.شیرم قصد دارم 20 ماهت که تموم شد دیگه قطع کنم.
وقتی ازت میپرسیم رهام بچه کی هست دو تا دستتو میزنی به سینه ات و خودتو نشون میدی
2 تا کاری که همچنان عاشقشونی یکی آشپزی و بازی با وسایل آشپزخونه اس یکی هم رقصیدنه.متناسب با هر ریتم و آهنگی همونطور قشنگ ماهرانه میرقصی.
عاشق دختر عمه ات مبینا شدی... اونقد دوسش داری که هرچی بهت میگه انجام میدی.ببینم دیگه کار دست ما ندی خوبه آخه مبینا 5-6 سال از تو بزرگتره
عکس جدید نداریم چون دیگه نمیذاری ازت عکس بندازم اصلا یه جا وای نمی ایستی فقط یه دونه ازت انداختم اونم موقع خواب که 19 ماهگیت بدون عکس نباشه. که الان لود نشد بعدا میذارم
پیوست: اینم اون عکسی که قرار بود بذارم.باز معلوم نبود تو خواب داشتی با کی دعوا میکردی
دیگه همینا به ذهنم اومد بنویسم.الانم رفتی بالا و با عمو مهرانت مشغول بازی هستی.منم پاشم به ریخت و پاش های تو برسم و کمی خونه رو مرتب کنم.