رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

4 ماه گذشت

1392/7/29 23:49
نویسنده : م.م
563 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه فسقلی من

عزیزم خیلی شرمنده که وبت رو نتونستم آپ کنم مطالبی هم که الان مینویسم مال یکی دوهفته گذشته میشه.

اول از همه از خودت بگم.

 

 

جیگرخوردنی من حسابی بزرگ شدی ماه 4ام 7100 وزنت شد و 64 قدت.قربون شکلت بشم که خوب شیرتو میخوری و نیازی به غذای کمکی نداری.

خنده ها و حرف زدنات بیشتر ازقبل شده و ادا اطوارات هم بامزه تر... قشنگ متوجه لحن کلام طرف مقابل میشی با خنده ها میخندی و وقتی یکمی باهات تند یا عصبی حرف میزنیم اخم میکنی و ساکت میمونی.

دیگه راحت چپ و راست غلط میزنی یکی دوبارم کامل به پشت برگشتی.با جغجغه ها و دندونگیرت حسابی دوست شدی و باهاشون بازی میکنی.اشیارو با دستت میگیری و میتونی نگهشون داری.البته همه چی رو اول میبری دهنت و مزه شو میچشی بعد بازی میکنی باهاش

.عاشق بوسیدنی تا صورتمو میارم نزدیک صورتت ازخود بیخود میشیمژه و منتظری تا بوست کنم.از اینکه محکم بغلت کنم و بچلونمت هم حسابی کیف میکنی..

خیلی خوش اخلاق و خوش خنده ای گل نازم... مثلا چندروز پیش رفته بودیم دندانپزشک اونجا با آقای دکتر دوست شده بودی و آقای دکتر چنان شیفته صحبت کردن با تو شده بود که یادش نبود من دارم اونطرفتر از درد میمیرم نیشخند

این ماه بعداز واکسنت خیلی اذیت شدی تندتند تب میکردی و میترسوندی مارو.البته آخرشب حالت بهتر شده بود و با بابایی مشغول بازی شده بودی.

17 مهرم جشن عروسی عمه فرزانه بود که شما سومین عروسیتم رفتی اما اصلا نذاشتی به مامانی خوش بگذره اونقدکه نق نقو شده بودی و گریه میکردی.گریه

اولین عید قربانت رو هم این ماه  تجربه کردی عزیزم.البته عید رو خونه مامان بزرگ بودیم و بابایی پیشمون نبود.اونجام که رفته بودیم پسرخوبی بودی فقط شب آخر انگار دلت واسه بابایی تنگ شده بود چون هیچ جوری نتونستیم آرومت کنیم همش گریه و بیتابی میکردی و من و مامان جون رو تاساعت 3 نصف شب بیدار نگه داشتی.هیپنوتیزم

ناگفته نماند که دیشبم دوباره همین بلارو سرم آوردی ساعت 3.5 شب به زور خوابیدی و 5 دوباره بیدارشدی و یکی دو ساعتی باز بیدار موندی و مامان رو بیخواب کردی.الانم که ساعت نزدیکه 12 شبه فعلا بیداری ...

خلاصه که این ماه هم با خوبیا و بدیاش گذشت و خدارو شکر میکنم که وجود وحضور تو سبب شده لحظه های خیلی شیرین و شادی رو  بگذرونیم...خیلی دوستت داریم عشق مامان و بابا ماچ

عکسای مربوط به این ماه در ادامه مطلب

 

 

عاشق این نگاه های ناز و  ملوس و معصومتم مامانی

 

 

 آقا رهام خوابالووو

 

 

 اینجام بعداز واکسن 4ماهگی تو خونه مادربزرگی

 

 

تب بعد از واکسن و تلاش برای پایین آوردن تبت

میبینی عسلم با چه سختی داری بزرگ میشی ...

 

 

رهام در حال بازی با باباییش و جغجغه

 

 

ببین وقتی لج میکنی لباتو چه شکلی میکنی....!

 

 

اینجام رفته بودیم نمایشگاه ماشینای ارس پلاک (جلفا ) و جنابعالی ماشینت رو انتخاب کردی

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

یسنا نفس مامان و بابا
1 آبان 92 11:11
قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد ايمان به جز از حب علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم گفتا که علي نور بود سايه ندارد عيد غدير مبارک
مامان شایان(زهرا)
1 آبان 92 18:00
عزیزم مشالله مردی شدی واسه خودت.
خاله
10 آبان 92 15:15
سلام مامانی

وب دختری آپ شده بدو بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


حتما میام
خاله
10 آبان 92 15:20
سلام مامانی وب دختری آپ شده بدو بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عمه حدیث خوشگله
12 آبان 92 16:10
ماشاالله چقده بزرگ شدی رهام جونم
چه عکس های جالبی



مرسی خاله جونم
عمه حدیث خوشگله
12 آبان 92 16:11
ما برگشتیییییییییم با پست جدیدمامانی
خاله ی آریسا
14 آبان 92 11:57
عزیزم چه ماه شدی.
حسابی خوش خنده ای
ما رو هم سوار ماشینت میکنی
دوست دارمممممممم عزیزمممم
با تولد آریسا آپیم


خیی تولد خوشگلی بود
کاش مام بودیم