حال و هوای محرم
سلام جگرگوشه دوست داشتنی مامان
عزیزدلم بازم من شرمندت شدم که خیلی فاصله انداختم برا نوشتن خاطراتت .آخه خوشگلم باور کن اصلا وقت نمیکنم بیام چون خیلی خیلی شلوغ شدی.
رهام جون این ماه هم اتفاقات زیادی افتاد که تلخ ترینشون فوت مادربزرگمون (مادربزرگ پدری من) بود.خیلی ناراحت شدم وقتی بهم زنگ زدن و خبرش رو دادن آخه طفلک مادربزرگت تورو ندیده بود و من قصد داشتم این سری که میرم شهرستان تورو ببرم نشونش بدم اما قسمت نشد .خدا رحمتش کنه 5شنبه هفته پیش رفت پیش خدا.
ازخودت بگم که حسابی بزرگتر و شیرینترشدی.دیگه اشیارو قشنگ و محکم میگیری دستت .اسمتو خوب تشخیص میدی.با غریبه ها سردی و بغل اونایی که نمیشناسی نمیری و گریه میکنی.داخل روروئک میتونی راه بری کامل غلط میزنی ولی دوست نداری 4 دست و پا راه بری همش عجله داری که سرپاوایسی وتندتند راه بری و بدویی.عاشق نبات داغی یه شیشه کامل رو هرروز میخوری البته اینم بگم که خودت قشنگ شیشه شیرتو میگیری دستت و تا آخرشو سر میکنی و نیازی به کمک من نیست... اما فعلا غذا نمیدم بهت .بعضی وقتا چندقاشق سوپ یا مایعات میخوری ولی غذای کامل رو هنوز شروع نکردیم.مامانی یه فنجان سیاه داره که تو عاشقش شدی تا میبینیش دست و پاتو تکون میدی که بدمش دست تو.خیلی خوش خنده و خوش اخلاقی.نمیدونم همه نی نیها اینطورین یا نه اما عاشق بچه کوچولوهایی. دوروبرت که بچه کوچیک باشه اونقد ذوق میکنی و باهاشون حرف میزنی که حد نداره یه لبخندای شیرینی تحویل بچه ها میدی که آدم میخواد بگیره بخوردت .شبام دیگه کامل و خوب میخوابی.مهمتر از همه اینکه حسابی شیطون و پرجنب و جوش شدی خیلی دیر خسته میشی اونقد از صبح تا شب بازی میکنم باهات و حرف میزنم و ادا درمیارم که من ازپا درمیام ولی تو همچنان دوست داری ادامه بدم .تازه گیام پاهاتو میتونی چندثانیه بگیری دستت و باهاشون بازی میکنی.تا از پیشت میرم جیغ و داد راه میندازی که تنهات نذارم.خدا به دادم برسه موندم وقتی راه بیفتی چیکار باید بکنم از الان تو یه لحظه هم یه جا بند نمیشی چه برسه به اینکه خودت بتونی راه بری.
هفته پیش برای اولین بار تورو بردیم نمایشگاه بین المللی.شنیده بودیم نمایشگاه شیرینی و شکلاته اما رفتیم اونجا ضایع شدیم و زود برگشتیم آخه نمایشگاه ماشین آلات و دستگاه های تولید و تهیه شکلات بود نه خود شیرینی.خخخخخخخخخ
چندشب پیش رفتیم دسته های عزاداریرو نگا کنیم ولی شما تا صدای مداح رو شنیدی شروع کردی به جیغ و داد و چنان گریه کردی که نتونستیم آرومت کنیم و مجبور شدیم نرفته برگردیم دستت درد نکنه.اما امشب میخوام پنبه بکنم تو گوشات و ببرمت چون خیلی دوست دارم برم هیات هارو نگا کنم انشالاه که دیگه امشب اذیت نکنی.
دیروزم مراسم شیرخوارگان حسینی بود و مام رفتیم مصلا تا تو هم در ردیف مریدان سیدالشهدا قرار بگیری.رهامم خیلی خوش سعادتی که هم روز تولدت مصادف با روز تولد حضرت امام حسین بود هم شش ماهگیت که 4 روزه دیگه است مصادف باماه محرم و شهادت شش ماهه امام حسین یعنی حضرت علی اصغره.انشالاه خودتم بچه ای صالح و حسینی باشی.آمین
دیگه بریم سراغ عکسای خوشگلت با بوی محرم
ایام محرم و رهام
عکسای متفرقه
من میتونم...
اه چرا درنمیاد آخه... خسته شدم
روروءک بازی رهام
نه که عاشق پستونکی با حسرتم نگاش میکنی ...
اینام بچه های فامیلن که داشتن باهات بازی میکردن
مامانی بیا جامو عوض کن ...
این کاپشن مال بچه گیای باباته که نگهش داشتن مامان بزرگت داده که تنت کنم زیاد بهت نمیاد ولی چون نخواستم دلش بشکنه چندبار پوشوندم
چه ماست خوشمزه ایههههه...