رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

از چی بگیم ... چی بمونه...

1393/2/22 15:37
نویسنده : م.م
331 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از تقریبا 3 ماه،بلاخره اینترنتمونو دوباره راه اندازی کردیم و اومدیم از نگفته هامون بگیم.

پسرک شیطون بلای ما حسابی بزرگ و بازیگوش و صدالبته دوست داشتنی ترشده.خیلی کارای تازه یادگرفته و باهرشیرین کاری تازه ای که انجام میده قندتودلمون آب میشه.بابایی به خاطر کارای بامزه ای که میکنی هی به رهام میگه اگه میدونستم اینقدخوردنی میشی ازهمون روز اول بچه دار میشدیم.

 

 

آقارهام تو این دوسه ماهه پیشرفتهای چشمگیری داشته.کلمه های ماما،ده ده،نه نه،اووه ومه مه رومیتونه بگه ((وای که چه حس شیرین و قشنگیه وقتی ماما میگی و صدام میکنی قند تو دلم آب میشه جوجه کوچولوی من)).اسم اکثر اسباب بازیاشو میدونه و با انگشت اشاره اش میتونه نشونشون بده همچنان عاشق بازی با ظرف و ظروف آشپزخونه اس.قاشقو درست میتونه دستش بگیره و داخل بشقاب میکنه تا غذا برداره اما تنها چیزی که تاحالا خودش با قاشق تونسته بخوره و کلی هم ذوق میکنه ازین کارش خوردنه ماسته,تاوقتی خسته نشده میتونه سرپاوایسه و دستمو میگیره و راه میره.خیلی مامانی شده و بغل هیشکی نمیره اونقدر وابسته شده که حتی اجازه نمیده دو دیقه ازکنارش پاشم یا مثلا غذادرست کنم یا ظرف بشورم همه کارای خونه میمونه برا وقتی که باباش بیادخونه و نگهش داره موقع خوابشم که نمیشه حتی جیک زد.هنوزهمون 6 تا دندونو داره.باهرآهنگی نانای میکنه.عاشق آب بازی هست.یه ظرف پرازآب بذارم جلوش راحت یه ساعتی باهاش بازی میکنه خلاصه کلی کار جدید دیگه ای یاد گرفته که ذکرهمشون از حوصله خارجه.

ماازخونه قبلیمون اسباب کشی کردیم و فعلا خونه مامان بزرگ رهام میشینیم تواین مدت هم دست مادرشوهر عزیزم واقعا درد نکنه که خیلی کمک حالم بوده هم تو کار نقل مکان به اینجا و هم نگهداری از رهام خیلی کمکم کرده.خدا سایه شونو از سرمون کم نکنه.یکی از اتفاقای خوشمون ازدواج خاله مینای رهام بود که چندروزی خوش گذروندیم اما بعدش رهام یه مریضی سخت و ناجور گرفت که دوهفته طول کشید وبه خاطر اسهالی که داشت حسابی ضعیف و لاغر شد.الان شکرخدا حالش بهترشده خدا هیچ وقت دیگه اون روز رو برامون نیاره که تب رهام رو 39-40 رفته بود و دوسه ساعت زیر سرم بود عین کابوس گذشت برامون.

فردا رهام 11 ماهه میشه و پس فرداهم روز پدر هست.از الان این روزای عزیز رو به گل پسر خودم و شوهر نازنینم و بابای گلم و پدرشوهرخوبم تبریک میگم.همتونو دوست دارم مردای کوچیک و بزرگ زندگیم... روزتون مبارک.

یک ماه دیگه رهام ما یک ساله میشه فعلا برنامه ای برای تولدش نداریم اما انشالاه که بتونیم  روز خوب و خوش خاطره ای براش رقم بزنیم

خیلی حرف داشتم برا گفتن اما الان هیچی به ذهنم نمیرسه فقط ازدوستای گلی که تو این مدت برامون نظر گذاشتن ممنونم و قول میدم ازامروز به بعد که دیگه مدرسه هم تموم شد بیشتر بیام مطلب بذارم و به وبلاگای دوستای رهام بیشتر سر بزنم.

عکسای این چند مدتی که نبودیم رو فردا میذارم .

پسندها (1)

نظرات (0)