بدون عنوان
رهامم،پسرکم،عزیزکم،دردونه مامان اومدم برات بنویسم.بنویسم که چقد دوست دارم،چقد نازی،چقد دوست داشتنی هستی وچقدر خدا من وبابایی رو دوست داشته و قابل دونسته و تورو بهمون داده.انشالاه خودشم همیشه پشت و پناهت باشه.
مرد کوچولوی خونه من تو درست همون بچه ای هستی که همیشه آرزوشو داشتم.باهوش و پرجنب وجوش و خنده رو و حرف گوش کن و مودب وشیطون بلا.حالا میگی مامانی امروز چش شده همش ازم تعریف میکنه.خوب واقعا عاشقتم گلکم که تعریف میکنم.ولی راستشم بخوای ازیه طرفم به خاطر بدحال بودنت تواین 2 روزه احساساتی ترشدم.نمیدونم از دندون تازه هس یا چیز دیگه 2 روزه اسهال شدی و دلم برات کبابه.ازصبح 2-3 بار اشکمو درآوردی همچین بیحال و معصوم میای تو بغلم آروم میگیری و شیرمیخوری که ناخوداگاه چشمام پرازاشک میشه.وای که چه حس قشنگ وشیرینیه مادربودن..همش باخودم و خدا میگفتم اون مادراییکه بچه مریض دارن چی میکشن.خدا هیچ پدرومادری رو تو اون حالت نذاره.خیلی سخته.خدای مهربون همه بچه های مریض رو شفا بده.رهامم تو هم زوده زود خوب شو که خونه بدون سروصدا و شیطونیای تو خیلی بی صفاست.
همین دیگه...
هفته پیش چندتا عکس توخونه مامان جون گرفته بودم که یادم رفته بود بذارم.بریم ادامه
شیطنتات تو خونه باباجون
اخه تقصیرمامان جونم هست دیگه چرا خودکار میدید دست این وروجک که...
بله بایدم بخندی... چشم باباجونو دور دیدی که داری خرابکاری میکنی دیگه آره...؟
اینجا داری گریه میکنی تا بذاریم بری درودیوارو بنویسی باز.
واما اشتیاق و تقلیدت ازمامان جون برا نمازخوندن
قبول باشه مامانی