رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

اتفاقات بهمن و اسفند 93

1393/12/13 23:03
نویسنده : م.م
819 بازدید
اشتراک گذاری

مامان تنبل رهام باز با کلی تاخیر و عذرخواهی اومده پیش دوستای گل و آقاپسری تا از ماجراها و خبرهای جدید بنویسه.

اول ازهمه بذار ازخودت و کارها و شیطنات بگم که خیلی وقته چیزی ننوشتم.

شیطونی و بازیگوشیت که چیز بدیهی هم است نه تنها کم نشده بلکه روز به روز داره شدت پیدا میکنه.خیلی شیرین تر از قبل شدی میتونم بگم شدی عسللللل.کلمه های آبابا,گل(بیا),سو(آب),بل(بله),گه دی(اومد),دو(دوغ),اوتو(اتو) به دایره لغاتت اضافه شده .البته تا جایی که یادم اومد نوشتم.خداروشکر داری راه میفتی تو صحبت کردن.درسته تصمیم کبری گرفته بودم سر از شیرگرفتنت اما دلم طاقت نیاورد و هنوز روند می می خوردن ادامه دارد خودت که خیلی همراهی میکردی و اصلا در طول روز یادت نمیفته ولی خودم نتونستم تحمل کنم و باز بهت شیر میدم البته خیلی کم شده کلا 3 یا 4 بار در شبانه روز میخوری.عادت آشپزی پابرجاست و ساعاتی از روز رو مشغول پخت و پزهستی.تازگیا رفتارت خیلی عجیب شده سر هرچیزی لج میکنی و کلی گریه میکنی اونم با جیغ و صدای بلند و انتظار داری هرچی میخوای همون بشه اما منم کم نمیارم و چندبار به گریه های الکی و بی موردت محل نذاشتم تا لجباز بار نیای والبته جواب هم داده.درسته خیلی طول میکشه آروم بشی و گریه تو قطع کنی اما وقتی بعد از چند دیقه گریه کردن میبینی خواسته ات عملی نمیشه با لبخند میای کنارم و الکی یه چیزی میگی تا مثلا آشتی کنیم یا خودت با یه کار دیگه مشغول میکنی.... امیدوارم این عادتت زودتر ترک بشه چون اصلا تحمل گریه هاتو ندارم از طرفی ام نمیخوام فک کنی همیشه با گریه میشه به هدفت برسی.

عاشق این هستی که بابایی ازت تعریف بکنه و از کارای روزمره ای که انجام میدی بگه و تو کلی ذوق کنی.همش دوست داری تو صحبت هامون از تو و کارات بگیم.

دیگه همه جات شده چشم و گوش... جرات نداریم پیش تو کاری انجام بدیم فقط یه بار کافیه یه چیزی رو ببینی دیگه تمومه,زود یاد میگیری و تقلید میکنی.مثلا اون روز رفته بودیم پارچه فروشی تو هم بغلم بودی من خودم حواسم به دوروبر بود و اصلا ندیدم آقای فروشنده کی پارچه رو متر کرد و برید ولی شما قشنگ نگاه کرده بودی و یاد گرفتی.فرداش دیدم تو خونه دستمال کاغذی رول رو داری میکشی با دو دستت عین این پارچه فروشا از جلو صورتت با دستات نگه داشتی که مثلا متر میکنی بعدم تا کردی و دوباره چند متر دیگه و ... اونقد به این کارت خندیدم که نگو.

هروقت بخواییم بریم بیرون لباساتو که پوشیدی دستتو تندتند میمالی رو لبات که مثلا داری رژ میزنی...

خداروشکر غذات بد نیست به جز آبگوشت و مرغ تقریبا همه چیز میخوری.هر روز 4 تا 5 لیوان خودت,شیر پاستوریزه تو وعده غذاییت هست.صبونه هم فقط خامه عسل و تخم مرغ باید باشه که بخوری.

30 بهمن یه نی نی و هم بازی تازه به جمع خونواده اضافه شد و اونم دخترعمه فرزانه ات هست.هرزوقت ازت میپرسم نی نی چه جوری گریه کرد صداتو نازک میکنی و ادای گریه دخترعمه تو درمیاری.

کلا به جز مواردی که لج میکنی و اونم خیلی به ندرت پیش میاد پسر حرف گوش کن و منطقی هستی .هروقت بهت میگم بیا بهت یه چیزی بگم قشنگ به حرفام گوش میدی و عمل میکنی.

کافیه برات یه شعری رو بخونم دیگه دست بردار نیستی باید بذارم رو تکرار و چندین و چندبار هی برات بخونم حق هم ندارم شعرو عوض کنم.چشم چشم دو ابرو و اتل متل توتوله رو حرکاتشو انجام میدی و میخوای تا برات بخونم.

دوسه ماهی هست که کاملا کار کردن با گوشی رو یادگرفتی و این اصلا خوب نیست خیلی سعی میکنم ازت قایمش کنم اما وقتی دستت بهش برسه دیگه رحم نمیکنی کل برنامه هاشو یادگرفتی و بازشون میکنی.فردا پس فرداست که به جرم مزاحمت تلفنی بگیرن منو.از بس که اینورو اونور زنگ میزنی.

اونقد که دیر به دیر میام حرفام تلنبار شده روهم و باز پست طولانی شد.

دیگه بسه.مهم هارو گفتم بقیه بماند رو عکسات اگه لازم بود باز شرح میدم...

حالا بریم سراغ عکسات.

 

 

همچین نگاه میکنه انگار از مارکشون سر درمیاره...

هرکجا لگو باشه رهام اونجا حاضره...

دخترعمه رهام در اولین روز دنیا اومدنش

فیگور آخه در لحظه دوغ نوشیدن..

میگیم دست تو چشم نی نی نکنیا ... اخمات میره تو هم

یعنی رانندگی بدون عینک بابا...؟؟؟ محاله

کشته مرده این حرکتتم جوجو...

هم تو خونه هم تو ماشین صدای آهنگو میذاری رو 100 بعد خودت گوشاتو میگیری و اجازه هم نمیدی کمش کنیم

گوشی مامان بس نبود حالا از تلفن عمومی هم مزاحم مردم میشه

این عکسه دو سه روز پیشه که خودم دست به کار شدم و موهاتو کوتاه کردم... بدم نشده ها... نه؟

یکی از صحنه هایی که خیلی کم تکرار خواهد شد...

میگیم عموت چطوری اخم میکنه بهت... اینم جوابش..

عاشق دراز کشیدن رو کاشیا هستی نمیدونم چرا...!!!

یکی از شبایی که لج کرده بودی و نمیخوابیدی و نمیذاشتی ما هم بخوابیم.من و بابایی خودمونو زدیم به خواب شمام واسه خودت تو خونه میچرخیدی این سیبم ازرو میز برداشته بودی و میخوردی ... که همین طوری در حال خوردن خوابت گرفته بود.

برف بازی تو خونه اونم با رکابی ... چه حالی میده آره مامانی؟

پسندها (4)

نظرات (8)

مامانی
16 اسفند 93 0:21
ماشاله رهام کوچولو چه پسرحرف گوش کن وخوبیه از شیرگرفتنش هم انشاله که راحته بله خدا کنه تا آخرش همینطوری حرف گوش کن بمونه
مامان مرضیه
16 اسفند 93 1:52
سلام..ماشالله عجب باهوشی که با لوگو بازی میکنی..ماشالله..چه راننده ای...تبریک که دخترعمه ات بدنیا اومده رهام...سیب زمینی خوردنشو..راستی عجب زبون شیرینی داره..خدا حفظش کنه ممنون خاله جونم که اومدی دیدنمون.خدا علی جونم برا شما حفظ کنه. از روش ببوس
مامان آنیسا
16 اسفند 93 7:32
ماشالا به این آقا پسر باهوش و شیطون بلا
❤مهسا مامان سایمان❤
16 اسفند 93 7:59
وای عزیزم چه عکسای قشنگی مامانی موهای رهام جون هم خوب اصلاح کردی دست گلت درد نکنه از طرف من ببوسش شمام از روی سایمان جون ببوسید.
مامان روژینا
16 اسفند 93 8:29
وای چه پست قشنگ و شادی همیشه سلامت و شاد باشی رهام کوچولو ممنون خاله/مرسی از اومدنتون
مموشك
17 اسفند 93 12:24
خوش باشي رهام جان در ضمن ني ني تون خيلي نازه
مامان هادی
18 اسفند 93 13:10
رهام جون ماشالا چوخ یملی اولوبسان هاااااااااااا مامان رهام آرایشگرم بودی رو نمیکردی؟؟؟؟؟دستت درد نکنه خیلی خوب شده
خاله ی آریسا
26 اسفند 93 10:43
سال 94 پیشاپیش مبارک باشه دوست نازم همیشه سبز باشید میبوسمت یه عالمه