سینه خیز
سلام کنجدمامان
شیطونک من اومدم خبر سینه خیز رفتنو بنویسم . شما روز 2 شنبه البته روز که نه... شب ساعت 12 قشنگ شروع کردی به سینه خیز رفتن.من و بابایی زیاد حواسمون بهت نبود بابایی داشت 90 نگا میکرد منم آشپزخونه بودم که یه دفه بابات دیدت و صدام کرد بیا ببین شاپسر چیکار میکنه منم ترسیدم فک کردم چی شده که اومدم پیشت و جلو چشم ما دوباره شروع کردی به حرکت.نمیدونی چه ذوقی کرده بودیم.
دقیقا 5 ماه و نیمه گیت موفق به این کارشدی و به شلوغیات افزوده شد چون 3 روزه که دیگه نمیتونم یه جا نگهت دارم .... حالا کم شیطنت میکردی سرک کشیدنت به همه جام اضافه شد بهش.هرچی اینورو اونور از رو زمین میبینی و دستت میاد زودی میکنی دهنت و همش باید مواظبت باشم و چشم ازت برندارم.
هنوزم با گریه ها و نق زدنای وقت و بیوقتت سرویسم کردی به خدا هر روز از دستت گریه میکنم نمیدونم کی میخوای خوب شی ولی باور کن مامانی دیگه نا نمونده براش ... تو که نمیخوای مامانی زود پیر شه؟هان؟پس پسر خوبی شو و کمتر ازیتم کن
درسته خیلی زود بزرگ میشی و من حسرت این روزارو میخورم و آرزو میکنم به این روزایی که حسابی بامزه و شیرین و خوردنی هستی برگردی اما اگه یه ذره فقط یه ذره آرومتر باشی خاطره های بهتری ازین روزا میمونه.
قربون شکل ماهت برم خیلی دوست دارم اونقد دوست دارم که با اینهمه اذیت دلمم نمیاد ببرم و کسای دیگه نگهت دارن ولی 2 هفته دیگه مجبورم به خاطر کارم تورو بسپرم به یکی دیگه وااااااااااااای نمیتونم اون روزو تصور کنم .کاش مرخصی 9 ماه میشد کاش و کاش و کاش
رهام جونم این وسط بگم که شوهرخاله مهربونمون مریض شده و حالش بده دیروزم به همراه شما رفتیم بیمارستان عیادتش ازت میخوام با دل کوچیک و پاکت از خدا بخوای تا زودتر خوبش کنه و برگرده خونه چون ما خیلی دوسش داریم.از همه عزیزایی که وبمون رو نگاه میکنن خواهش دارم براش دعا کنن که حالش بهترشه.
امروز چندتا عکس گرفتم ازت همینجا میذارم
خیلی ناز نگام میکنی عاشق این لوس شدناتم فندقم
بازم تعجب کردی از دوربین و اینجوری نگام میکنی