16 ماهگی
ماه هم تموم شد.هورااااااا
یکی دوماه اخیر که کمتر برات نوشتم ماشالاه کلی کار تازه یادگرفتی وپیشرفتت زیاد بوده .اتفاقات خوب زیادی هم داشتیم که از بس تنبلی کردم و ننوشتم اکثرشون یادم رفته.ولی خوب انشامونو باید از یه جایی شروع کنیم دیگه...
ازنظرحرف زدن یه ذره بهترشدی و بیشتر باباتو صدا میکنی تا منو.دندونات 12 تاس و 13امی هم تازه سفید شده و به همین خاطر چندروزه تب و اسهال شدید داری.عاشق اینی که چندتاچیزو بریزی داخل یه ظرف و آب بریزی توش و تندتند قاطی کنی و همشون بزنی مثلا داری غذا درست میکنی تازه بعضی وقتا دستمو میگیری و میبری آشپزخونه تا چیزایی که لازمته و دستت نمیرسه مثل نمکدون یا بشقاب دیگه یا تکه نونی چیزی بهت بدم.کشتی منو با این آشپزباشی شدنت.سرسفره هم حتما باید خودت با یه قاشق دیگه با غذات ور بری تا من راحت بتونم بهت غذا بدم.
آب بازی هم که دیگه مثل همه بچه ها اصلا ازش سیر نمیشی.عاشق آهنگای امیدجهان و حامدپهلانی.قشنگ دست و پا و سرتو تکون میدی و دور خودت میچرخی و میرقصی باهاشون.شیرتو دارم یواش یواش کمتر میکنم روزی 4 یا 5 بار کلا شیرمیخوری ولی هنوز اقدام جدی در مورد پوشکت انجام ندادم ولی ازهمین هفته دیگه میخوام شروع کنم البته اگه این اسهال لعنتی دست از سرت برداره.ازصدای اذان و قران خوشت میاد و با تامل و سکوت خاصی بهشون گوش میدی ،همون کارتونای قبلیتو نگا میکنی و عاشق بازی پوو تو گوشی بابایی شدی.بوس هم که تندتند میخواییم ازت وخودتم خوشت میاد ازینکار و بوسمون میکنی.از غذاها ماکارونی و استانبولی و سوپ رو بیشترازهمه دوست داری و اصلا گوشت نمیخوری به جاش اسم نی نی(تخم مرغ) رو که میارم خودتو هلاک میکنی که برات نیمرو درست کنم .تنقلات مثل چیپس و پفک اصلا بهت نمیدم ولی عین بابات از هیچ نوع شیرنی و شکلاتی نمیگذری که اونم کم میدم بهت.دوماهی هست که رو تخت خودت میخوابی البته به علت کمبود جا تختت کنارتخت ماست فعلا.چندروزی بود هیچی نمیخوردی و لب به هیچ غذایی نمیزدی دیگه ازخوردنت ناامیدشده بودم که اتفاقی چشمم افتاد به قوطی سرلاک که چندوقت پیش برات خریدیم و نخوردیش گفتم امتحانش ضرری نداره برات یه پیاله درست کردم ودرکمال ناباوری دیدم تا آخرشو خوردی وخیلی خوشحال شدم والان 3 روزه که ازون برات میدم.
هرکاری جلوت انجام بدیم زود یاد میگیری و تقلید میکنی.مثلا اون روز یه شکلات دادم دستت وخودم رفتم آشپزخونه به کارام برسم که چنددیقه بعد دیدم کاغذ شکلاتو ازدوطرفش پاره کردی مثلا آشغالاشه و آوردی انداختی توسطل آشغال اونقد خندم گرفته بود ازکارت البته کلی هم ذوق کرده بودم وگرفتم محکم ماچت کردم توهم که دیدی من خوشم اومده میخندیدی وتندتند سطل آشغالو نشونم میدادی که به خاطر کار خوبی که کردی برات دست بزنم.
بدون کمک لیوان و بشقاب و خیلی چیزای دیگه رو دودستی میگیری و سرمیکشی .اکثرموقع ها خودت پوشکتو میاری که عوضش کنم.تازه تو شلوار پوشیدنم کمک مامان میکنی و پاهاتو یکی یکی بلند میکنی تا شلوارتو تنت کنم .جوراباتم فقط تا نوک انگشتات میتونی بپوشی
اواخر شهریور دوست باباجون(بابابزرگت) از شهرملکان اومده بودن و باهاشون رفتیم امامزاده نوجه مهر که خیلی شیطنت میکردی اونجا و اصلا یه لحظه نمیشد یه جا نگهت داشت.متاسفانه آخرشم کارخودتو کردی و تو یه لحظه غفلت من محکم خوردی زمین وپیشونیت زخمی شد و منم به گریه انداختی .زلزه ای دیگه زلزله.....
یک مهر عروسی خاله مینا بود که اونروزم نذاشتی یه دیقه راحت بشینم همش گریه و نق و اذیت کردی واصلا بهم خوش نگذشت .بدبختی اینجاس که توی جمع بغل هیشکی نمیری و همش آویزون خودمی.موقع شام هم اونقد شیطنت کردی که دوتایی رفتیم تو رختکن و رو زمین غذامونو خوردیم.
همزمان با شروع پاییز خزان مدارس هم باز شد و کلوچه یه دونه ی مامان وارد دوره جدیدی از زندگیش شد چراکه با نبود مامانش تو 3 روز درهفته کنار بابای مهربونش(البته تو شیفت کاری شب) میمونه و پدروپسر چند ساعتی رو باهم خلوت میکنن اونم چه خلوتی ... پدر باباتو درمیاری تا من برگردم.اونقد خسته میکنی بابایی روکه تامن میرسم ولو میشه رو زمین و میگه هیچی نگو تامن یه کم بخوابم.البته خاله میناجون رهام هم قرار شده کمکمون کنه تو نگه داشتن گل پسری...ازهفته بعد نوبت خاله اس که پیشش بمونی..
سال قبل چون زیاد وابسته نبودی و هی مامان و بابارو صدا نمیکردی و با شیر میشد آرومت کردوخوابوندت ونگه داشتننت راحت بود وتابرگردم میموندی پیش مامان بزرگ ولی امسال دوریت از من و نگه داشتنت واقعا سخته .میدونم عزیزکم ولی مطمئن باش باباجون هم کم نمیذاره برات و از جون و دل مراقبته.اتفاقا با بابایی بیشترهم بهت خوش میگذره چون تندتند میبرتت بیرون و پارک و بازی و قاقالی بیشتری هم میده بهت.
بلاخره اینکه داری روزبه روز بزرگتر و باهوشتر و شیرینتر و صدالبته شلوغتر ازقبل میشی وما همچنان با تو تجربه های جدیدی رو بدست میاریم و خدارو شکر میکنیم به خاطر داشتنت.یکی یه دونه مامان و بابا 16 ماهگیت مبارک باشه.
موردعلاقه های این ماه رهام:
غذا : کته برنج با شوید و سیب زمینی میوه : هلو اسباب بازی : چرخ دسته دار
کارتون : شکرستان آهنگ : زینو زینو شعر : عروسک من
چندتا عکس هم تو ادامه مطلب ببینید
روز عروسی خاله که اصلا نذاشتی حتی یک عکس درست وحسابی بگیرم ازت اینارم ازینور اونور جور کردم
اینجام با مادربزرگت بیرون رفته بودی واین دوتاعکسو از گوشی ایشون برداشتم
موهات یواش یواش داره بلند میشه.تو این عکس اندازه ش بهتر مشخصه
عاشق اینی که بری داخل ظروف گود وایسی یا اینکه برگردونی و روشون وایسی
مگه میشه جایی آب باشه و رهام خان اونجا حضور نداشته باشه
این 2تا عکس پیشونی زخمیت تو امامزاده هست
اینجا حیاط امامزاده و قبل از زخمی شدنته
با اصرار عینک بابارو گرفتی و زدی به چشمت
ازت پرسیدم کی غذای رهامو ریخت زمین و توهم با حرکت دستت جواب میدی که من نریختم
چی میتونم بگم آخه به این حرکت ...
این چرخو چندماه پیش گرفتیم و خیلی دوسش نداشتی اما یه ماهی میشه که بدجور خوشت اومده ازش و روزی 10-20 بار باهاش دور اتاق میدویی