17 ماهگی
- گل وجودم,نفسم,عمر مامانی سلام
یکی یه دونه 17 ماهه شدنت مبارک.
روزها از پی هم میگذرن و رهام داره بزرگ و بزرگتر میشه و هر روز شیرینتر و خواستنی تر از روز قبل.به جرات میتونم بگم این روزها یعنی یکی دو هفته اخیر و 17 امین ماه , رهام خوردنی تر و خواستنی تر و دوست داشتنی تر از هر وقت دیگه شده.طوری که صبح تا شب از دست بوسه ها و ناز ونوازش و بغل کردنای ما در امان نیست.کارجدید وکلمه تازه ای هنوز یادنگرفته جزاینکه خودش میتونه قاشق بگیره دستش و کم کم غذارو بدون کمک بخوره ویه چیز دیگه اینکه علاقه شدیدی به کامیون و تریلی و ماشینای بزرگ داره وهرکجا ببینتشون باجیغ و داد وخوشحالی نشونمون میده.تازه چندتا کلمه میتونه بگه وای به روزی که با اون زبون شیرینش جمله بندی کنه اونوقت دیگه خدا به دادش برسه.
عزاداری محرم امسال ما به علت سرکار بودن بابایی تو 3 روز آخر خلاصه شد و رهام دومین محرمش رو هم تجربه کرد البته امسال دیگه بزرگتر شده بود و درک میکرد و با نگاه خاص و تفکری عجیب به دسته ها خودشم سینه زنی میکرد.
یه چیز جالب دیگه اینکه صبح روز تاسوعا برف شدیدی بارید مام ازفرصت استفاده کرده خودمونو محکم پوشوندیم و رفتیم میون برفا .رهام برای اولین بار برف رو با دستش گرفته بود و با ذوق و شوق وصف ناپذیری بازی میکرد.البته سال پیش هم برف داشتیم اما رهام کوچولو بغلمون فقط نگا میکرد و چندان متوجه موضوع نبود بعدازظهرش حرکت کردیم به سمت جلفا ولی اونجا خبری از برف نبود رهام پاییز برگ ریزان رو با بازی میون برگای زرد خونه باباجون(بابای مامانی) مشاهده کرد.تو یک روز پاییزوزمستون رو کنارهم شاهدبودیم(عکسای بالا مال همون روزه)
خدایا به خاطر زیبایی هایی که خلق کردی شکرت
عکسای جدید رو بعدا میام میذارم