و بازهم انتظار....
سلام سلام دردونه مامان و بابا
حال و احوالت خوبه پسرکم؟دیگه چون سونوگرافی و دکتر نمیرم پس باید از خودت حالتو بپرسم.
عزیزم گفته بودم بهت اگه دکتر قبول کنه دوست دارم روز میلاد امام حسین بیای بغلم؟الان بابایی زنگ زد که رفته با خانوم دکتر حرف زده و اونم قبول کرده که 2 روز دیرتر عمل کنه پس یه روز مبارک و خوب انشالاه دنیا میای و قدمتم واسمون خوش یمن و مبارک میشه
امروز از صبح درگیر کارای شماییم.اولش که رفتیم اداره تا مامانی مرخصی بگیره تا 9 ماه کنارت باشه بعدشم که اداره بیمه واسه هزینه های عمل و بیمارستان(حالا بعدش بانک و مدرسه هم رفتیم).خلاصه با اینکه من فقط نشستم و بابایی همه کارارو کرده اما بازم خسته شدم آخه فندقم تو اون تو داری بزرگ و بزرگتر میشی ونمیدونی که چه فشاری بهم میاد.
2-3 روزم میشه که بیشتر احساس درد میکنم انشالاه صحیح و سالم دنیا میای و عوض این روزای سخت درمیاد.
این اواخر بابامحمدهم که دیگه تحملش تموم شده با بی قراریاش اسیرم کرده...
تو از اون طرف لگد میزنی اینم از این طرف نازونوازشت میکنه (یعنی توهم همونقدر که بابایی دوست داره دوسش داری؟؟؟؟)به خدا از دست دوتاتون شیکمم بیچاره به درد اومده.حالا 2 روز هم که رفت عقب تر خدا به دادم برسه دیگه.چیه از تو شکمم اونطوری چپ چپ نگا میکنی ؟ نکنه میخوای هوای باباتو نگه داری؟خوب راست میگم دیگه بیا بیرون هرچقد دوست داشتید باهم بازی کنیدمنم از دست این بابات نجات پیدا میکنم
گلکم،نازم،عزیز دلم،رهامم، میدونم جات خیلی تنگه وخیلی اذیت میشی اما این 3 روز رو هم به خاطر مامان و بابا تحمل کن وکم ورجه وورجه کن تو دلم تا 22 خرداد بشه و بیای بیرون.زودتر نیای جون دلم که نقشه هام بر باد میره ها...
قربونت برم پسمل کوچولوی من انشالاه شب اومدنت یه بار دیگه واسه آخرین بار میام و از حال خودم و خودت و بابات برات مینویسم.