رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

آخرین عکس های جامونده از آخرین روزهای دوسالگی

سلام . چون عکسا زیادن و مطالب هم باید نوشته بشن بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب  کلا عاشق اسباب بازیای چیدنی و جورچینی و مرتب کردنی و پازل ها هستی با لگو و خونه سازی بیشتر بازی میکنی تا توپ و ماشین.حالا نمیدونم این خوبه یا نه ولی بهترین سرگرمیت همیناست به علاوه اینکه ده ها بار از این ور اتاق تا اون ورش بدویی و برگردی و منم مجبور میکنی باهات تمرین دو انجام بدم. این اشکال رو درست همون روزی که خریدیم یاد گرفتی اونایی که یه تیکه بودن خودت بدون اینکه یادت بدم درست گذاشتی ولی دوتیکه و 3 تیکه ها رو یک بار انجام دادم و تو همه رو تو همون دفه اول یاد گرفتی قربون پسر باهوش و زرنگ خودم برم مننننن. خیلی به تمیزی حساسی و هرو...
19 تير 1394

رهام درشاهگلی(اردیبهشت 94)

سلام.این عکسای خوشگل رو خیلی وقت بود گرفته بودم ولی فرصت نمیشد بذارمشون که امروز بعد از تقریبا یکی دوماه تصمیم گرفتم آپلودشون کنم.  این عکس رو که لاله های زیبای ائل گلی تبریز هست تقدیم میکنم به همه دوستای گل وبلاگی لبخند زورکی و مصنوعی یعنی این .... کلنجار پدر و پسر بر سر انتخاب مسیر پیاده روی ...
3 تير 1394

2 ساله شدن رهامم

بنام خالق خوبی ها که خوب ترین و بهترین فرشته کوچولوی  دنیارو بهمون هدیه داده. سلام به همه دوستان گل و همیشه همراه وبلاگمون که با نظرات خوبشون همیشه باعث دلگرمیمون بودن.مخصوصا از مامانی که قبل از نوشتن پست تولد رهام بهش تبریک فرستادن.  بابت تاخیری که داشتم ازهمتون عذر میخوام. رهام گلی ما 2 ساله شد و یک سال  دیگه پر از لحظه های شاد و ناب رو کنار مامان و بابا گذروند. متاسفانه امسال نشد براش تولد مفصلی بگیریم. ولی خوب برای اینکه یه روز موندگار و خاصی براش باشه خودمون 3 نفری این روز  رو جشن گرفتیم با یه کیک تولد و چندتا بادکنک.  انشالاه سالهای بعدی جشنهای  قشنگ تر و بهتری میگیریم.  مامانی انشالا...
23 خرداد 1394

عکسای 23 ماهگی

چندتا عکس اول مربوط به اردویی هست که رهام با دخترای مدرسه همسفر شده بود و اونجام یه جا بند نشد این ژستو که دستتو میزنی کمرت و دوردورارو نگا میکنی نمیدونم از کجا یاد گرفتی... تریپ متفکر... رهام درحال بازی با ابولفضل پسر یکی از همکارای مامان سنجد بیچاره خفه شد .. ولی چاره چیه آقارهام دوست داره با سنجدجونش بخوابه دیگه یکی ازون خنده های قشنگ و ملوس پدر به آرزویش که بازی پلی استیشن با پسرش بود رسید... یه دونه تربچه بلاچه خوردنی که تازه از حموم دراومده این سنجد معروفه عروسک محبوب رهام که دارن باهم کارتون نگا میکنن... نحوه بغل...
30 ارديبهشت 1394

23 ماهگی و اتفاقاتش

سلام به دوستان و عزیزان وبلاگی و سلام مخصوص به عزیزترین کس خودم رهام 23 ماهه شدنت مبارک تربچه   داریم یواش یواش به روزهای پایانی 2 سالگی رهام نزدیک میشیم و رفته رفته رهام وروجک من واسه خودش میخواد مردی بشه.هرچی هم که بزرگتر میشه اولین تجربه ها برا من کمتر میشه و مطلب و اتفاق تازه کمتر پیش میاد تا بیام و بنویسم برای همین از تاخیری که داشتم معذرت میخوام. خوب بذار از خودت شروع کنم مامانی.درسته هرچی هم سعی بکنم نمیتونم حرف دلمو با زبون بیان کنم ولی خوب گوشه ای از محبتمو میتونم نشون بدم.خیلییییی شیرین و دوست داشتنی تر از قبل شدی مرد نیم وجبی من.بعضی وقتا همین طوری یه دفعه ای محبتت سرریز میشه و بدوبدو میای بوسم ...
25 ارديبهشت 1394

22 ماهگی + عکس های نوروزی

سلام جوجوی مامان 22 ماهه شدنت مبارک عزیزم.(البته با 5 روز تاخیر) روزها چقد زود میگذرن در کنار تو,همین طوری داریم ماه ها رو میشمریم و ثبت میکنیم غافل ازینکه شما کوچولو خیلی سریع داری بزرگ و بزرگتر میشی و ما حواسمون نیست که دیگه این لحظه های شیرین و این اولین ها رو دیگه نخواهیم دید...قربون شکل ماهت بشم پسرک ناز و دوست داشتنی ام  2 ماه دیگه 2 ساله میشی اگه خدا بخواد میخواییم یه جشن تولد دسته جمعی با دوستا و هم سن و سالای خردادی برات بگیریم امیدوارم که کارا خوب پیش بره و به شما فسقلیا خوش بگذره. ماشالاه روند حرف زدنت رو به رشده .در عرض یک هفته کلمه های کاتو (کارتون) , کاپی( در), ایشه (سرکاررفتن),سو(آب),آبو(رنگ آبی) رو یاد گرفت...
27 فروردين 1394

تعطیلات نوروزی رهام(اولین پست سال 94)+ خداحافظی با می می

سلام و صد سلام به طراوت و قشنگی گلهای بهاری حضور قندعسل خودم و دوستای خوبمون. بلاخره تعطیلات عیدم تموم شد و فرصت کردم بیام نت و مطالب این چند روز تعطیلی رو بنویسم. مشخصه که همه خبرامون از دیدوبازدیدا و گردش و تفریح هست از روز اول عید که رفتیم خونه فامیل و آشناها تا روز 14 ام که باز بیرون و تو گردش بودیم.پس سعی میکنم کمتر بنویسم و کلی عکس خوشگل  موشگل که تو این مدت انداختیم رو بذارم.2روز اول که رهام هنوز مریض بود و اسهالش خوب نشده بود زیاد نچسبید بهمون آخه طفلک بچم همش کسل و بی حوصله بود و کلا نق نقو شده بود طوریکه ازینجا کوبیدیم رفتیم جلفا و با عجله یکی دو جا رفتیم و سرپا سلام علیک کردیم و برگشتیم.خیلی از فامیلارم نتونستیم بریم بب...
18 فروردين 1394