رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

خاطره زایمان

سلام عزیز دلم.پسرک شیطون بلای من مامان باز اومد اومدم برات از دنیا اومدنت بگم.چندروزه میخوام خاطره 22 خرداد رو بنویسم اما سردرد و کمردرد نمیذاشت.امروزم که از صبح شلوغی کردی همش بغلم بودی تا خواستم بذارمت زمین گریه کردی نمیدونم چرا امروز بدعنق شدی اما گوش شیطون کر چند دیقه میشه که خوابیدی  بذار همین الان چندتا عکس بندازم بذارم اینجا ببین چه قد ناز خوابیدی ...   خوب بریم سراغ روز تولدت 22 خرداد 1392 مصادف با میلاد مبارک امام حسین صبح ساعت 6.5 به همراه مامان بزرگات و بابایی به طرف بیمارستان شفا که فاصله زیادی هم تا خونمون داره حرکت کردیم.بعد از کارای پذیرش و حساب کتابای اولیه من به همراه مامان جون و بابایی از مامان بزر...
30 خرداد 1392

عکس

این عکس ها به ترتیب از اولین روز تولدت تا امروز که 9 روزگیته گرفتیم برای خاله هایی که گفته بودن عکسای رهام رو بذارم تا ببینن. عکس ها رو در ادامه مطلب میتونید ببینید.   ...
30 خرداد 1392

خوش اومدی پسرکم

این اولین مطلبی هست که بعد از به دنیا اومدنت مینویسم رهام نازم امروز بعد از 4روز فرصت کردم تا بیام وقدم گذاشتنت رو به دنیای مامان و بابا تبریک بگم. عزیزکم از وقتی اومدی سرم خیلی مشغول بوده واسه همین زیاد وقت نکردم از اومدنت و اتفاقایی که این چندروز افتاده بنویسم انشالاه بعدا میام و سر فرصت هم عکساتو میذارم تا ببینی اولین روز تو بیمارستان چه شکلی بودی و هم همه چیزو از سیر تا پیاز برا تو و خاله هات تعریف میکنم. فعلا علی الحساب عکس اولین لحظه دنیا اومدنت رو میذارم   خاله های عزیز رهام:خاله مریم،زینب.فهیمه.مرضیه.الهام.الی.عاطفه.پوپک.نیر.مرجان.سایدا.عمه حدیث.مامان یسنا.مامان سانای.مامان آیلین.از همتون ممنون که یاد رهام و مامانش...
25 خرداد 1392

روز اومدنت

سلام پسرکم.صبحت به خیر دیروز خیلی سرم شلوغ شد نتونستم بیام . الان که برات مینویسم ساعت 5.5 صبحه شب رو نتونستم خوب خوابم بس که فکروخیال اومدنتو کردم و البته یه ذره هم استرس عمل.الانم گفتم بیام آخرین مطلب قبل تولدت رو بذارم عزیزدلم انشالاه تا یه ساعت دیگه راه میفتیم به طرف بیمارستان از همون تو با اون دل پاک و سادت واسه همه خاله هایی که آرزو دارن مامان شن دعا کن که همه هرچه زودتر نی نی دار شن. حرف خاص دیگه ای ندارم قندعسل مامان انشالاه تا یکی دوساعت دیگه میای صحیح و سالم میای بغلم دیگه برم حاضر شم که با مادربزرگات(مامان من و بابایی)  و بابایی بریم بیمارستان  
22 خرداد 1392

فندق بابا

سلام زندگی بابایی.آره این باربابامینویسه! (ان شا...)امشب آخرین شب انتظاره واسه ورودحضرت عالی به این دنیاست.برات ازخداخواستم سالم به دنیا بیای. فرداتولد امام حسین (ع)هم هست.بابااین مدت خیلی دلتنگت بوده.دوست دارم زودتراون چشمای مهربونت روببینم. وقتی توقفس!بودی باصداوبوس من بیدار می شدی وتکون می خوردی.میدونم توهم عین من دوست داری بیای ببینمت. خیلی دوست دارم رهامم.الان خیلی نمی تونم بنویسم!آخه ازخوشحالی کم مونده گریه کنم! ان شاا...فرداحضوری خدمت میرسم.(بابامحمد) ...
21 خرداد 1392

و بازهم انتظار....

سلام سلام دردونه مامان و بابا حال و احوالت خوبه پسرکم؟دیگه چون سونوگرافی و دکتر نمیرم پس باید از خودت حالتو بپرسم. عزیزم گفته بودم بهت اگه دکتر قبول کنه دوست دارم روز میلاد امام حسین بیای بغلم؟الان بابایی زنگ زد که رفته با خانوم دکتر حرف زده و اونم قبول کرده که 2 روز دیرتر عمل کنه پس یه روز مبارک و خوب انشالاه دنیا میای و قدمتم واسمون خوش یمن و مبارک میشه امروز از صبح درگیر کارای شماییم.اولش که رفتیم اداره تا مامانی مرخصی بگیره تا 9 ماه کنارت باشه بعدشم که اداره بیمه واسه هزینه های عمل و بیمارستان(حالا بعدش بانک و مدرسه هم رفتیم).خلاصه با اینکه من فقط نشستم و بابایی همه کارارو کرده اما بازم خسته شدم آخه فندقم ت...
18 خرداد 1392

آخرین هفته انتظار

سلام عزیز دردونه مامان بازم اومدم اونم تو آخرین روزای انتظار رهام جون میدونی چندروز مونده بیای بغلم ؟ فقط 4روز... آره مامانی 4 روز دیگه انشالاه راس راسی کنارمونی. دوشنبه واسه آخرین بار رفتم دکتر تا حال و احوالت رو چک کنم وخداروشکر اوضاع روبراه و عادی بود. حالا دیگه شمارش معکوس میکنم تا 20 خرداد از راه برسه البته اگه دکتر قبول کنه و برنامه ها جور دربیان دوس داشتم 22ام که میلاد امام حسین هست بیای  بازم ببینم چی میشه دیگه. مامانی ساکت رو اماده کردم و لباسا و وسایلاتو گذاشتم تا واسه روز بیمارستان حاضر باشه. زود باش که میخوام لباساتو تنت بکنم و بغلت کنم و اونقد ماچت کنم که بگی کاش زودتر میومدم.... دیروزم رفتم موهامو عمه فرز...
15 خرداد 1392

سیسمونی رهام

رهامم امروز میخوام وسایلایی که من و بابایی به کمک مامان جونی و باباجونی (پدرمادر مامانت)به عشق تو و به خاطر تو خریدیم و با هر بار نگاه کردن بهشون و رفتن به اتاقت ذوق میکنیم رو بذارم تو وبلاگت . درسته خیلیاشونو تا خودت بزرگ  شی خراب میکنی و دورانداختنی میشن ولی حداقل عکساشون اینجا میمونه و یادگاری ثبت میشه وقتی بزرگتر شدی میتونی  خودت بیای وبلاگت و اونارو ببینی. امیدوارم که خوشت بیاد ازشون البته بابایی نمیذاره زیاد واست خرید کنم میگه کم کم که بزرگ شدی بیشتر وسایل میگیریم برات. اونطوری بیشترم با سلیقه خودت میشه. برای دیدن عکسای سیسمونی برید ادامه مطلب نمای کلی اتاقت اینم یه سری از لباسایی که برات گرفتیم...
6 خرداد 1392