رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

یلدای 93 (دومین یلدای رهام)

امسال شب یلدا خونه باباجون وکنارمامان جون و خاله ها بودیم.شب خوبی بود وخیلی به رهام خوش گذشت تا دلش میخواست ازهله هوله ها و تنقلاتی که روزای دیگه محروم از خوردنشونه استفاده کرد وشکمی از عزا درآورد. اونقد سرمون گرم رهام و خوردن شد که فرصت نشدچندتا عکس درست وحسابی بگیرم.فقط این دوسه تا بودن که واسه یادگاری میذارم. وکیکی که هنر دست خودمه اینم یلدای پارسال به امید روزها و ماه ها و سالهای بهتر و شادتر برای همه ...
5 دی 1393

عکسای 18 ماهگی

ادامه مطلب، عکسهای پست قبلی رو که قولشونو داده بودم قرار دارن.بازم با تاخیر عکسای خونه الهام جون به ترتیب از راست :نفس - رهام - ثنا - ویونا اینم میزبان کوچولو نورا خانم بریم سراغ عکسای دخترخاله پسرخاله ایکه تو سنندج انداختم عکسای تکی رهام عکسای متفرقه پستونکو ازبین وسایلات پیدا کرده بودی داشتی باهاش بازی میکردی و میخوردیش ذوق کردم ازت عکس انداختم پسرم کلاه عموشو گذاشته و سرباز شده روزیکه منتظربودیم بابا از بیمارستان مرخص شه.خیلی خسته شده بودی و تو بغلم ولوو شدی تصویر اولین د...
2 دی 1393

آخرین روزای پاییز 93

سلام پاییز امسال هم با همه اتفاقات خوب وبدش داره تموم میشه و 2روز دیگه شب یلداست.امیدوارم همه بچه ها روزای خوشی رو کنار خونواده هاشون سپری کرده باشن و فرداهای قشنگ تری در انتظار هممون باشه. رهام ماهم روزبه روز داره بزرگتروشیرینترودوست داشتنی تر میشه.وبیشتر ما رو وابسته و دلبسته خودش میکنه. همونطور که تو پست قبلی نوشته بودم اتفاقای زیادی تو این دوسه هفته اخیر رخ داده که سعی میکنم تاجاییکه میتونم بنویسم. اولین خبر اینکه روز 8 آبان یه مهمونی خیلی شیرین و باحال دعوت بودیم.مهمونی نی نی سایتی والبته قرار وایبری.اونم خونه خاله الهام، مامان نورا خوشگله.خیلی بهمون خوش گذشت خداییش الهام جونم بااینکه اولین دیدارمون بود خیلی تودل ب...
29 آذر 1393

رهام 1.5 ساله شد

سلام به قندعسل خودم 1.5 ساله شدنت مبارک عزیزکم.البته 2 روز دیر اومدم سر وبلاگت براهمین معذرت میخوام.کلی ماجرا و خبر جدید و نانوشته دارم که به علت طولانی بودن تو پست بعدی میذارم. 3تا عکس از 18 ماهگی قربون شکل ماهت بشه مامان...امروز واکسن 18 ماهگیتو زدیم قدووزنتم خانوم بهداشته نگاکرد وگفت نرماله.قدت 82 وزنت11 و دورسرت 48 بود. خیلیییی بی حال و حوصله ای.الان که دارم مینویسم 6 بعدازظهره و کنارم دراز کشیدی و معلومه که پات خیلی درد میکنه چون اصلا نمیتونی سرپا وایسی و بدوبدو بکنی.خداروشکر تااین لحظه تبت شدید نبوده و با استامینوفن کنترلش کردیم.شبم بابایی شیفته و من باید تنهایی مواظبت باشم ازینکه نمیتونی راه بری و بازی کنی دلم ...
24 آذر 1393

عکسای 16 و 17 ماهگی

بنام خدا این پستمون عکس نوشته های دوماه اخیره.نظر یادتون نره.ممنون عکسای هفته پیش خونه خاله مینا... از ذوقت همش رو درودیوارا بودی با خرید این صندلی کوچولو دیگه قابلمه ها از دست آقارهام خلاص شدن.ففط موقع آشپزی میری سراغ قابلمه ها ولی اگه بخوام یه چیزی بدم بخوری زود میاری میشینی روصندلیت همچنین موقع بازی یا تی وی نگاه کردن هروقت میام بهت اناربدم اینکارو میکنی ... همشو ازظرف میریزی بیرون و دوباره یکی یکی برشون میداری ومیخوری برف بازی و برگ بازی عااااااشق گربه ای.هرکجا ببینی میدویی سمتش و میخوای باه...
4 آذر 1393

17 ماهگی

گل وجودم,نفسم,عمر مامانی سلام       یکی یه دونه  17 ماهه شدنت مبارک. روزها از پی هم میگذرن و رهام داره بزرگ و بزرگتر میشه و هر روز شیرینتر و خواستنی تر از روز قبل.به جرات میتونم بگم این روزها یعنی یکی دو هفته اخیر و 17 امین ماه , رهام خوردنی تر و خواستنی تر و دوست داشتنی تر از هر وقت دیگه شده.طوری که صبح تا شب از دست بوسه ها و ناز ونوازش و بغل کردنای ما در امان نیست.کارجدید وکلمه تازه ای هنوز یادنگرفته جزاینکه خودش میتونه قاشق بگیره دستش و کم کم غذارو بدون کمک بخوره ویه چیز دیگه اینکه علاقه شدیدی به کامیون و تریلی و ماشینای بزرگ داره وهرکجا ببینتشون باجیغ و داد وخوشحالی نشونمون میده.تازه چندتا ک...
18 آبان 1393

روزهای پاییزی ما

سلام بر تک تک دوستای گلمون با یه تاخیر نسبتا زیاد اومدیم تا از رهام و کاراش بگیم. رهام کوچولوی شیطون بلای ما یکی دوهفته ای هست که خیلی پسر منطقی و آروم و بسیارحرف گوش کنی شده و دیگه اصلا اصلا اذیت نمیکنه مامانی رو.خیلی از ساعات روز رو به بازی با خودش و مخصوصا آشپزی میگذرونه .یکی از غذاهاش همین آش هست که فعلا موادشو نریخته بهترم هست که عکس غذاهای آماده شدشو نذارم چون کلا از آشپزی و غذاخوردن میفتید تازه میچشه ببینه نمکش کم نشده باشه خخخخ و بیشتر اوقاتم کمک دست مامانش میشه هرچی بهش بگم واسم میاره.با اینکه هوا خیلی سرده و ما نمیتونیم بیرون بریم ولی آقارهام زیاد بی تابی نمیکنه و کنارمامان و بابایی روزای کسل کننده پاییزی...
10 آبان 1393

16 ماهگی

ماه  هم تموم شد.هورااااااا   یکی دوماه اخیر که کمتر برات نوشتم ماشالاه کلی کار تازه یادگرفتی وپیشرفتت زیاد بوده .اتفاقات خوب زیادی هم داشتیم که از بس تنبلی کردم و ننوشتم اکثرشون یادم رفته.ولی خوب انشامونو باید از یه جایی شروع کنیم دیگه... ازنظرحرف زدن یه ذره بهترشدی و بیشتر باباتو صدا میکنی تا منو.دندونات 12 تاس و 13امی هم تازه سفید شده و به همین خاطر چندروزه تب و اسهال شدید داری.عاشق اینی که چندتاچیزو بریزی داخل یه ظرف و آب بریزی توش و تندتند قاطی کنی و همشون بزنی مثلا داری غذا درست میکنی تازه بعضی وقتا دستمو میگیری و میبری آشپزخونه تا چیزایی که لازمته و دستت نمیرسه مثل نمکدون یا بشقاب دیگه یا تکه نونی چیزی به...
22 مهر 1393

یک روزبازی و شادی با رهام (پست جامونده)

این عکسا مال هفته پیش هست که نمیدونم آفتاب ازکدوم طرف دراومده بود و آقارهام چندساعت به طور پیوسته مامانش رو اذیت نکرد و مشغول ورزش و بازی بود.البته من کنارش بودما و حق جم خوردن نداشتم و باید بروبر نگاش میکردم و هروقت آقاکوچولو دستور میفرمود براش دست و هورا میکردم ولی خوب از آویزون شدن بهم خیلی بهتربود. پست بعدی از کارای جدید رهام و اتفاقات جدید انشالاه مینویسم.الان زیاد حوصله تایپ ندارم هم خسته ام هم رهام اجازه نمیده. بریم سراغ اون روز و عکساش قربون اون لپ های پف کرده ات بشه مامان این دوتارو درحال ملق بازی شکارکردم توپ کوچولوت رفته زیر مبل و داری سعی میکنی درش بیاری ...
2 مهر 1393

رهام و قابلمه (پست جامونده)

 مامان تنبل رهام بعداز 2 هفته اومده مطالب جامونده رو بنویسه اتفاقات زیادی تو این مدتی که نبودیم رخ داده که انشالاه سرفرصت همه رو میگیم.این پست رو اختصاص دادم به قابلمه .بله قابلمه ای که یکی از بهترین اسباب بازیای موردعلاقه رهامه. ازاولین روزی که تونستی اشیارو بگیری دستت و بازی کنی باهاشون این قابلمه جز اون اشیا بوده وهست و خواهدبود.همه جوره ازش استفاده میکنی.یا توش آشپزی میکنی یا به عنوان طبل میکوبی و با صداش حال میکنی یا وسیله ورزشی میکنی و ازش بالا پایین میپری بعضی وقتام صندلیته،روش میشینی وکارتون نگا میکنی یا کلاهش میکنی و میذاری روی سرت ویا اینکه بیچاره رو سبد اسباب بازیای ریزت میکنی ... خلاصه اینکه...
30 شهريور 1393